جانم از عشق تو در ورطه بیم افتاده از جامی غزل 72
1. جانم از عشق تو در ورطه بیم افتاده ست
دلم از تیغ فراق تو دونیم افتاده ست
1. جانم از عشق تو در ورطه بیم افتاده ست
دلم از تیغ فراق تو دونیم افتاده ست
1. ساقی بیا که قصر بقا در تزلزل است
درده شراب لعل چه جای تعلل است
1. این همه خونخواریم زان نرگس خونخواره چیست
چون نخواهد یار جز خونخواری من چاره چیست
1. بی تو شبم را اثر روز نیست
شمع شبم انجمن افروز نیست
1. زبان در دهان ترجمان دل است
سخن بر زبان از زبان دل است
1. دل خطت را رقم صنع الهی دانست
برسر مشک خطان حجت شاهی دانست
1. ساقی ما که دی به کف می داشت
جام می مستی از لب وی داشت
1. طوبی که به سدره سربلند است
پیش قد تو نیازمند است
1. پشتم از بار بلا خم شده است
قوسی از دایره غم شده است
1. دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت
گو سخن با دگران تا شنوم آوازت
1. بر لبم آهی نمی آید که دودآمیز نیست
وز دلم دودی نمی خیزد که آتشریز نیست
1. به کوی عزلتم ویرانه ای هست
ز نقد وقت درویشانه ای هست