آثار جامی

صفحه 7 از 50
50 اثر از واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار

واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 گفتم به قامتت ز کجی خوشتر است راست کرد ابرویت ز گوشه اشارت که این خطاست

2 مایل به ابروی تو شدم قد دلکشت گفتا ز راست میل تو سوی کجی چراست

3 کج آن توست و راست هم ای شاه نیکوان گر خاست فتنه ای ز کج و راست از تو خاست

4 گر دارد ابرویت کجی عین راستیست با راستی قامت تو خود کجی کجاست

1 بی جمالت صوت مطرب مایه درد و غم است بی رخ گل نغمه بلبل نفیر ماتم است

2 کی به قانون طرب گردد مرا آهنگ راست اینچنین کز بار دل چون چنگ پشت من خم است

3 بر رخت خوی هست عکس قطره های اشک من یا چکیده بر سمن باران و برگل شبنم است

4 درد هجران را نباشد نسبتی با رنج مرگ درد هجران روزگاران رنج مردن یکدم است

1 چشم منی بر همه کس روشن است خانه تو خانه چشم من است

2 سینه ز تو روزن و چشم دلم بهر تماشای تو بر روزن است

3 دل به درت محرم و جان نیز هم محنت هجر تو همه بر تن است

4 زاد دو صد غم شب هجر توام راست بود آنکه شب آبستن است

1 رخت روز طرب را بامداد است سر زلفت شب غم را سواد است

2 تویی کعبه به هر شهری که باشی چو مکه نام آن خیر البلاد است

3 ز آه چون عمود آتشم چرخ به هر شب چون « ارم ذات العماد» است

4 نکو دار اعتقاد ای دل به خوبان که رأس المال صوفی اعتقاد است

1 بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است ببین ز دیده پر خون که حال دل چون است

2 نبود عاشق لیلی بغیر یک مجنون تو را به هر سر مویی هزار مجنون است

3 مرا که حال دگرگون شد از کشاکش هجر عجب مدار اگر اشک من جگرگون است

4 سخن ز حد مبر ای محتسب که مستی من نه از پیاله خورشید و خم گردون است

1 گوهر عشق تو را دل صدف است ناوک درد تو را جان صدف است

2 بحر اسرار شناسد خود را شیخ مغرور که بادش به کف است

3 رخنه تیغ جفایت به سرم کنگر افسر جاه و شرف است

4 می رسد راحتم از سیلی فقر ناله از دست تهی کار دف است

1 آنچه در عشق توأم دمبدم است رنج بر رنج و الم بر الم است

2 شاد باد از تو دل پر هوسان گر من از غصه بمیرم چه غم است

3 نیست برمن ستم از تیغ تو زخم می زنی بر دگران آن ستم است

4 گر کنی میل به دینار و درم آنم از دولت عشقت چه کم است

1 دلم رابا کس آرامی نمانده ست بجز ناکامیم کامی نمانده ست

2 به راه کام پای همتم را مجال رفتن گامی نمانده ست

3 اگر من بی سرانجامم عجب نیست جهان را هم سرانجامی نمانده ست

4 به شاخ آدمیت میوه انس چه جای پخته چون خامی نمانده ست

1 خانه دل خراب کرده توست چشمه جان سراب کرده توست

2 خورد را چشم او ندیده به خواب هر که بی خورد و خواب کرده توست

3 زاشک نومیدی و نم حسرت دیده تر پر آب کرده توست

4 گر چه مویم سفید گشت چو شیر چهره از خون خضاب کرده توست

1 لاله بین در بیستون چون غرق خون افتاده است گویی ازکان آتشین لعلی برون افتاده است

2 نی غلط کردم که از سوز درون کوهکن شعله در دامان کوه بیستون افتاده است

3 چون رهم از زلف مشکینت که در هر حلقه اش صد دل دانا به زنجیر جنون افتاده است

4 روزم از بی مهریت شب گشت و آن شب را شفق بر رخ زردم سرشک لاله گون افتاده است

آثار جامی

50 اثر از واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر واسطة العقد - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی