1 نکرده قید غزالی گره گشایی ما گره ز دل نگشاید غزلسرایی ما
2 فروغ بزم سخن زآتش دل است آری ز آشنایی عشق است روشنایی ما
3 صدای صوت مغنی عجب بلند افتاد به هرزه پست نشد صیت پارسایی ما
4 گدایی ره فقر است کار ما همه عمر بس است دست تهی حاصل گدایی ما
1 غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا
2 سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم گر بند بند من کنی از یکدگر جدا
3 از آب دیده گونه رخسار من نگشت زردی به شست و شوی نگردد ز زر جدا
4 این اشک سرخ نیست که می آیدم ز چشم خونابه ایست گشته ز ریش جگر جدا
1 کجاست منزلت ای گنج دیریاب کجا کجا نشان تو یابم درین خراب کجا
2 نهان چو آب حیاتی درین سرای فریب کجا وصال تو جویم درین سراب کجا
3 لبت به کام رقیبان چگونه آتش شوق نشیند از دلم آتش کجا و آب کجا
4 به گفت و گوی تو مستغنیم ز نامه و پیک خطاب دوست کجا قاصد و کتاب کجا
1 خوش آن منزل که ماهی باشد آنجا ز خیل حسن شاهی باشد آنجا
2 قبا گرددهزاران خرقه هر جای که چون تو کج کلاهی باشد آنجا
3 به باغ ار بگذری سرو خرامان کم از شاخ گیاهی باشد آنجا
4 برآن لب چون کند دل دعوی خون زهر چشمم گواهی باشدآنجا
1 مرا هر لحظه زخمی بر دل از پیکان او بادا اگر جانم رود گو رو بقای جان او بادا
2 اگر فرمان دهد خطش به خونریز وفاداران چو خامه جمله را سربر خط فرمان او بادا
3 چو شب بر آستانش سر نهم ذوق غلامی را به گردن طوقم از دم سگ دربان او بادا
4 به دامانش نشاید کرد کار خون فشان چشمم به جاروب مژه فراشی میدان او بادا
1 ز چیست تفرقه مولوی ز جمع کتب چه بود جمع کتب چون نکرد رفع حجب
2 چو هست هر ورقی زان کتب حجاب دگر به چشم ما حجب تو به توست آن نه کتب
3 به مصر عشق و محبت کجا عزیز شوی نرسته یوسف جان تو از غیابه جب
4 جمال عشق نهان است زیر پرده غیب و ما سواه علی وجه الجمیل نقب
1 بود پاک از رنگها بی شیشه نور آفتاب چون به رنگ شیشه ظاهر گشت شد برخود حجاب
2 گر نه رنگ شیشه ها گردد حجاب نور او سطوت اشراق آن را مشکل آرد دیده تاب
3 شد حجاب آیینه نور جمال محتجب ان هذا عند اصحاب الحجی شی ء عجاب
4 عارفان را طور هستی پاره گشتی چون کلیم گر نبودی بر جمال ظاهر از مظهر نقاب
1 بده به رسم صبوح ای حریف جام شراب که شیخ واقعه بین را گذشت عمر به خواب
2 ازان شراب که چون دیده را کند روشن وجود کون نماید چنانکه هست سراب
3 ازان شراب که از جوش اگر فرود آید قباب چرخ شود مضمحل در او چو حباب
4 ازان شراب که هر جا بود ز نشوه آن هزار عاشق عارف هزار مست خراب
1 ابر تنک زند به زمین نرم نرم آب نی گرد و نی گل است نه سایه نه آفتاب
2 در کوه جام لاله پر از شبنم سحر در دشت فرش سبزه تر از رشحه سحاب
3 وقت است اگر پیاده به صحرا برون رویم دست از عنان ندیده عنا، پای از رکاب
4 همره بریم رغم سفیهان شهر را ز اسباب عیش هر چه شمارد خرد صواب
1 فی ایمن الزمان اتی احسن الکتاب اعنی مثال عاطفت شاه کامیاب
2 یعقوب بن حسن که به امید بزم اوست گردان مدام ساغر زرین آفتاب
3 با طوق طاعتش سرگردنکشان خوش است لازال طوق طاعته مالک الرقاب
4 مدحش همین بس است که شست آب تیغ او از صفحه زمانه رقمهای ناصواب