1 ای کرده نهان شرم جمال تو پری را روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
2 بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون این است سبب سرخی بید طبری را
3 عالم همه در هم شد ازان روز که دادند مشاطگی زلف تو باد سحری را
4 هرگه که خرامان شده ای برزده دامان پا آمده در سنگ ز تو کبک دری را
1 بر آستان تو عزیست خاکساران را که نیست تخت نشینان و تاجداران را
2 به بیقراری زلفت گرفته ایم قرار قرارگاه جز این نیست بیقراران را
3 ز باغ لطف تو بینیم تازه گلبرگی جمال غنچه دهانان و گلعذاران را
4 گناه آینه فضل و رحمت است ای شیخ مبین به چشم حقارت گناهکاران را
1 زاهدا چند به طاعات مراعات مرا طاق محراب تو را کنج خرابات مرا
2 تو و مسجد من و میخانه چه خوانی هر دم سوی آفتکده از مأمن آفات مرا
3 قبله حاجتم ایوان در میکده بس برمگردان رخ ازین قبله حاجات مرا
4 گشته ام محو حقیقت برو ای واقعه بین بردل ساده مکش نقش خیالات مرا
1 کیست کز خون پر رقم بیند رخ زرد مرا برتو خواند حرف حرف این نامه درد مرا
2 می شود باران اشکم ژاله برکشت امید خاصیت اینست دور از تو دم سرد مرا
3 دست امید من از دامان وصلت نگسلد گر دهد گردون به باد نیستی گرد مرا
4 جز دلی ناید برون زاندوه عشقت صد شکاف گر شکافی سینه اندوه پرورد مرا
1 رو ای صبا و بگو یار دلستان مرا که وعده های دروغ تو سوخت جان مرا
2 سرا و خانه ام از طلعت تو روشن بود سیاه ساخت فراق تو خان و مان مرا
3 فغان همی کنم از داغ هجر تو شب و روز ولی چه سود که تو نشنوی فغان مرا
4 ز ناله راز نهانم به روی روز افتاد بیا ز خاتم لب مهر کن دهان مرا
1 نه کوی دوست هوای چمن گذاشت مرا نه یاد او هوس انجمن گذاشت مرا
2 ربوده بود ز من یار من مرا یا رب چه جرم رفت که دیگر به من گذاشت مرا
3 گرفتمش سر ره دی پر از سخن دهنی روان گذشت و سخن در دهان گذاشت مرا
4 ز غصه کوه کنم چرخ بیستون گویی درین هنر به دل کوهکن گذاشت مرا
1 اژدهای عشق زد زخمی عجب بر دل مرا نیست خاطر سوی تریاک و فسون مایل مرا
2 نیست تریاک و فسون من بجز جانان که ساخت مهرش از صبح ازل در جان و دل منزل مرا
3 عمر در تحصیل وصلش رفت و آن حاصل نشد وارهان ای هجر ازین تحصیل بی حاصل مرا
4 منزل او دور و بر من کوههای بار دل کی تواند برد با این بارها محمل مرا
1 ای فکنده عزت حسنت به صد خواری مرا از تو خشنودم به هر خواری که می داری مرا
2 چیست جرم من که هر گه بار بندی زین دیار دیگران را همسفر سازی و بگذاری مرا
3 دیدمت در خواب هم آغوش خویش ای کاشکی دست دادی یک شب این دولت به بیداری مرا
4 چشم آن دارم که چون بر آستانت جان دهم هم به خاک آستان خویش بسپاری مرا
1 ماه من گر عیان کند خود را قبله عاشقان کند خود را
2 او فرشته ست جای آن دارد کز نظرها نهان کند خود را
3 جرعه نوش لبش به آب حیات زنده جاودان کند خود را
4 تیر اگر سرو قامتش بیند پی خدمت کمان کند خود را