بر اوج حسن چون خورشید فردی از جامی غزل 453
1. بر اوج حسن چون خورشید فردی
ولی هرگز به گرد ما نگردی
...
1. بر اوج حسن چون خورشید فردی
ولی هرگز به گرد ما نگردی
...
1. چند باشم چشم بر در، گوش بر آواز پای
روزی از راه ترحم بر من بیدل درآی
...
1. خرم آن کس که برد پی به ره هیچ کسی
تا درین ره ننهی پای به جایی نرسی
...
1. همی دهد خبر از گل نسیم صبحدمی
ز گشت باغ میاسا به عذر بی درمی
...
1. بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی
به هر کس شکر و شیری و با من آتش و آبی
...
1. جهانی تازه شد از فیض تو ای ابر نوروزی
من لب تشنه را تا چند بهر قطره ای سوزی
...
1. به هر که هست چو شیر و شکر درآمیزی
مرا ببینی و از من ز دور بگریزی
...
1. عشق تو منسوخ ساخت دفتر علامگی
بر ورق ما نوشت حرف سیه نامگی
...
1. بیا ای عشق پر غوغا که در هر جا فرود آیی
غم آری جان گدازی عمر کاهی محنت افزایی
...
1. گرفت خاطرت از عاشقان شیدایی
که زود می روی ای جان و دیر می آیی
...
1. شب که رفتی ز برم مونس جان که شدی
مردم دیده خونابه فشان که شدی
...
1. بهر خدنگ آه از بیداد دلستانی
باشد به پهلوی دل هر استخوان کمانی
...