ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی از جامی غزل 477
1. ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی
تا پایمال آن بت چالاک بودمی
...
1. ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی
تا پایمال آن بت چالاک بودمی
...
1. دیدمی دیدار آن دلدار رعنا کاشکی
دیده روشن کردمی زان روی زیبا کاشکی
...
1. ماییم و خاکساری و عجز وفتادگی
دستی به سر ز دست دل از دست دادگی
...
1. هیچ ازین مبتلا نمی پرسی
چیست موجب چرا نمی پرسی
...
1. سوی بیمار خود ای جان جهان دیر آیی
خواهی از غم بکشی زودش ازان دیر آیی
...
1. مشک تر بر برگ گل سودی بلای جان شدی
کار جان چون ساختی غارتگر ایمان شدی
...
1. چو گرد ماه خط مشکبو بگردانی
دلی ز راه به هر تار مو بگردانی
...
1. در کمندت به گرفتاری من نیست کسی
با سگانت به وفاداری من نیست کسی
...
1. بپوش خط بناگوش نازنین کسی
که نیست ایمن ازین فتنه عقل و دین کسی
...
1. بیمار تو شدم به عیادت نیامدی
سوی مرید خود به ارادت نیامدی
...
1. نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است تو چیز دگری
...
1. ای ز غمهای تو با مردن برابر زندگی
ضربت تیغت پیاپی زندگی بر زندگی
...