زنی بر دل ز مژگان زخم و داری ابروان از جامی غزل 406
1. زنی بر دل ز مژگان زخم و داری ابروان پنهان
زهی شوخی که تیر اندازی و سازی کمان پنهان
...
1. زنی بر دل ز مژگان زخم و داری ابروان پنهان
زهی شوخی که تیر اندازی و سازی کمان پنهان
...
1. مه ترکی زبان من نداند فارسی چندان
چو گویم بوسه ده مشکل نهد بر فارسی دندان
...
1. خواجه درمانده فرج است و گرفتار گلو
«فانکحوا» بیش نخوانده ست ز قرآن و «کلوا»
...
1. قسم به نون و قلم یعنی آن قد و ابرو
که جز به قبله روی تو نیست ما را رو
...
1. ساقیا خیز که چون داس زر آمد مه نو
عید ازان مزرع پرهیز و ورع کرد درو
...
1. آن تندخو که آمد خون ریختن فن او
گر خون من نریزد خونم به گردن او
...
1. تا نموده ست سر از طرف کله کاکل تو
روز بر کج کلهان کرده سیه کاکل تو
...
1. خورشید و ماه را چه برابر کنم به تو
بنشین دمی که دیده منور کنم به تو
...
1. فصل بهار شد بگشا چشم انتباه
در خط سبزه و ورق لاله کن نگاه
...
1. ای ز سنبل خط تو برگل نقاب انداخته
زلف شبرنگت بر اوج مه طناب انداخته
...
1. شاهد گل باز زنگاری نقاب انداخته
بلبل دلداده را در اضطراب انداخته
...
1. بر طرف ماه زلف تو آمد شب سیاه
اینست آن شبی که به است از هزار ماه
...