گنج خوشی است کنج خرابات عاشقان از جامی غزل 394
1. گنج خوشی است کنج خرابات عاشقان
خوش دار خویش را به ملاقات عاشقان
...
1. گنج خوشی است کنج خرابات عاشقان
خوش دار خویش را به ملاقات عاشقان
...
1. زآب چشم کوهکن کان لاله گون آمد برون
لاله ها از سنگلاخ بیستون آمد برون
...
1. مگو چو لب بگشایی که خنده برشکر است این
نه خنده قفل گشادن ز حقه گهر است این
...
1. چون نهم سر در رهت یعنی که خاک پاست این
بگذری فارغ ز من آخر چه استغناست این
...
1. آن نازنین جوان را میل شکار جان بین
مشکین خدنگهایش بر عنبرین کمان بین
...
1. بیا ای همچو گل رنگین تو را دامن به خون من
یکی چون لاله با داغ توبیرون و درون من
...
1. بیا بر آستان خود ببین روی نیاز من
بود کز یمن اقبالت قبول افتد نماز من
...
1. نیست جز اقرار عشق حاصل گفتار من
چهره به خونین رقم حجت اقرار من
...
1. چین در جبین فکنده گذشتی به سوی من
زنجیر کرده ای در رحمت به روی من
...
1. بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان کن
به روی گل گل از می مجلس ما را گلستان کن
...
1. تا کی از جان خود جدا بودن
به ازین بودن است نابودن
...
1. ای ز لعل لب تو خون دل من
هیچ دل خون مباد چون دل من
...