نه در کوه این صدا از تیشهٔ فرهاد از جامی غزل 203
1. نه در کوه این صدا از تیشهٔ فرهاد میخیزد
ز سنگ و آهن از درد دلش فریاد میخیزد
...
1. نه در کوه این صدا از تیشهٔ فرهاد میخیزد
ز سنگ و آهن از درد دلش فریاد میخیزد
...
1. آن که خودرو لاله اش داغ نهانم تازه کرد
سبزه ترکز لبش برخاست جانم تازه کرد
...
1. خطت کز طرف نسرین سربرآورد
به تاراج دل و دین سربرآورد
...
1. هر شب به تو مه روی به همخانگی آرد
بر شمع تو پروانه ای پروانگی آرد
...
1. دل با غمت آشناییم داد
وز صبر و خرد جداییم داد
...
1. یار ما عزم سفر کرد خدا یارش باد
وز خطرهای سفر جمله نگهدارش باد
...
1. باز ازین راه صدای جرسی میآید
گویی از منزل معشوق کسی میآید
...
1. نی رخ آن مه چنینم بیدل و دین میکند
هرچه با من میکند آن زلف مشکین میکند
...
1. آمد ازملک عشق لشکر درد
مرد باید کنون که گیرد مرد
...
1. سبزه از طرف چمن می خیزد
خطت از برگ سمن می خیزد
...
1. تو تنگ چشمی آن شوخ بین چو ناز کند
که چشم سوی محبان به صرفه باز کند
...
1. آن سهی سرو چو گلگشت لب جو می کرد
بلبل از شاخ سمن وصف رخ او می کرد
...