هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد از جامی غزل 179
1. هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد
میرم از غم که مبادا ز غم آن ماه کشد
...
1. هر که بینم که پس زانوی غم آه کشد
میرم از غم که مبادا ز غم آن ماه کشد
...
1. دم به دم خونم ز دیده بر گریبان میچکد
میفشانم چون گریبان را به دامان میچکد
...
1. به هر خانه کان نازنین می نماید
به چشمم بهشت برین می نماید
...
1. ازان با کوه غم فرهاد دست اندر کمر دارد
که پرویز از لب شیرین دهانی پر شکر دارد
...
1. دل نه خرم، سبزه و گل در نظر خرم چه سود
دردرون جان جراحت بر برون مرهم چه سود
...
1. اگر از عشق همراهی نباشد
رهت را روی کوتاهی نباشد
...
1. میشوم زنده ز سرکان نازنینم میکشد
میکشد بیگانگان را نیز اینم میکشد
...
1. خط مشکین کز رخ آن نازنین سر برزند
سنبل تر خوانمش کز یاسمین سر برزند
...
1. دل من راه دینداران ره میخانه میداند
وز این ره هرکه دور، او را ز دین بیگانه میداند
...
1. بی تو جان زندگی نمی خواهد
عمر پایندگی نمی خواهد
...
1. بوی آن آشنا که می آرد
جز نسیم صبا که می آرد
...
1. هر مست که می به دست گیرد
زان نرگس می پرست گیرد
...