هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد از جامی غزل 167
1. هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد
که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد
1. هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد
که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد
1. محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد
ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد
1. به توبه شیخ مهوس مرا موسوس شد
چو دید ساغر لعلت حریف مجلس شد
1. صوفی ز خانقه به خرابات می رود
زآفتکده به مأمن آفات می رود
1. با یار کوچ کرده ز دل ناله میرود
قطره زنان سرشک ز دنباله میرود
1. ز آفتاب به رشکم که زیر پای تو افتد
ز سایه نیز که چون زلف در قفای تو افتد
1. گر چه صد جان در ره جانان زیان خواهیم کرد
هر چه خواهد خاطر او آنچنان خواهیم کرد
1. گه عشق به ذات می نماید
گاهی به صفات می نماید
1. عارف که سخن به راه گوید
الله ولا سواه گوید
1. به آن بالا و رخ بر هر زمین کان نازنین پوید
سزد کز سایه او سرو خیزد یاسمین روید
1. نه همین وقت مرا عشق مشوش دارد
کیست در دور جمالت که دلی خوش دارد
1. نسیم باده به جان مژده حیات دهد
لب پیاله ز غمها خط نجات دهد