زاده عشقی هم ازو خواه زاد از جامی غزل 144
1. زاده عشقی هم ازو خواه زاد
باش بدو شاد و ازو جو رشاد
...
1. زاده عشقی هم ازو خواه زاد
باش بدو شاد و ازو جو رشاد
...
1. نام خود را عاشق صادق کنم سویت سواد
تا چو خوانی نامه رویت بنگرم از چشم صاد
...
1. آنان که دست رد به رخ ما نهادهاند
بر ما زبان طعن و ملامت گشادهاند
...
1. آنان که در فسون محبت فسانه اند
هر جا روند تیر بلا را نشانه اند
...
1. لعل لب تو اشک مرا خون ناب کرد
زان شیشه های سبز فلک پر شراب کرد
...
1. جلوه گل رخت از طره چون سنبل کرد
کجه هندوی زلف کچه بازت گل کرد
...
1. هر کس که سود چهره به راه تو سود کرد
در روی تو جمال ازل را سجود کرد
...
1. دوش در حلقه زلف تو دلم جا میکرد
هردم از هر شکن آن گرهی وامیکرد
...
1. چه لطف بود که شیرین شمایل من کرد
که شب نزول کرامت به منزل من کرد
...
1. حسن تو راه امید و بیم زد
نبوت شاهی به هفت اقلیم زد
...
1. به طرف باغ عجب دلکش است سایه بید
که لمعه لمعه درخشد ازان میان خورشید
...
1. کجا شد آنکه شب آن مه به خانه من بود
نهاده گوش رضا بر فسانه من بود
...