یا از زبان دوست شنو داستان دوست از جامی غزل 120
1. یا از زبان دوست شنو داستان دوست
یا از زبان آن که شنید از زبان دوست
1. یا از زبان دوست شنو داستان دوست
یا از زبان آن که شنید از زبان دوست
1. شنیده ام که به گل بلبل سحرخوان گفت
که شکر نعمت صبح وصال نتوان گفت
1. ساقیا می ده که صحرا سبز و بستان خرم است
توبه ای کامروز نشکسته ست در عالم کم است
1. برفت یار و مرا در فراق خویش گذاشت
درون فگار و جگرچاک و سینه ریش گذاشت
1. ترک شیرین شمایلی که مراست
کی توانم بدین دلی که مراست
1. هنوز یک گل تو از هزار نشکفته ست
به باغ عشق چو بلبل هزارت آشفته ست
1. به عشق آن پیر عالمگیر گشته ست
که در عشق جوانان پیر گشته ست
1. چیست آن زلف سیه پیش رخت کافروختهست
شهپر جبریل کز برق تجلی سوختهست
1. جلوه حسن تو کجاست که نیست
جذبه عشق تو که راست که نیست
1. دلنواز ز من خسته جگر بازمایست
دیده روشنی از اهل نظر بازمایست
1. یار دروغ وعده بیباک من کجاست
شادی رسان خاطر غمناک من کجاست
1. آنکه گل را غیرت از لطف تن او خاسته ست
چاک جیب غنچه از پیراهن او خاسته ست