1 حسنت از خط رونق دیگر گرفت شیوه عاشق کشی از سر گرفت
2 خلعت حسنت ز زیور ساده بود از طراز عنبرین زیور گرفت
3 شد به خوبی جلوه گر طاووس قدس روضه فردوس زیر پر گرفت
4 گرد رویت جعد مشکین حلقه زد شاخ سنبل لاله را در بر گرفت
1 واله عشق تو را تمییز خار از گل کی است دید دیوانه بهار خرم و گفتا دی است
2 آتشین گلهای داغت بر دل از هم نگسلد نوبهار حسنی و گلهای تو پی در پی است
3 محرم وصفت نمی بینم زبان و گوش خویش گرچه صیت حسن تو از روم رفته تا ری است
4 ذاکر بی لهجه گو بس کن که ذکر جهر او می برد ذوقی که در گوشم ز آواز نی است
1 هلال الکاس لم تکمل بشمس الراح کملها که گردد چون شود پر این مه نو بدر محفلها
2 دلم آن موج زن دریاست ز اوصاف جمال تو که افتد صد صدف گوهر ز هر موجش به ساحلها
3 به عزت باش با دلهای عالی همت ای خواجه که گر افتی ز بام آسمان بهتر کزین دلها
4 چو هر منزل که لیلی کرده جا کعبهست مجنون را به قصد کعبه مجنون را چه حاجت قطع منزلها
1 نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها بلی منزلگه مقصود را باشد نشانیها
2 نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را امید کامگاریها نوید شادمانیها
3 کجا شد آن ز روی او شبم را روشناییها کجا رفت آن ز لعل او لبم را کامرانیها
4 جوانی در سر و کار جوانان شد نمیدانم کجایند آن جوانان یا کجا رفت آن جوانیها
1 بر طرف رخ نهادی آن جعد مشکسا را چون شب سیاه کردی روز سفید ما را
2 بویت به هر مشامی حیف است اگر توانم سوی تو ره ببندم آمد شد صبا را
3 بعد از هجوم هجران بی دولت وصالت باز آمدن چه امکان صبر گریز پا را
4 از لعل تو ز چشمم شد خون دل روانه بس رازها که گردد از باده آشکارا
1 انما الله واحد و احد صمد لم یلد و لم یولد
2 لایضاهیه فی الوجود سوی لایکافیه فی البقاء احد
3 الذی یمسک السماء الی امد شائه بغیر عمد
4 عزه دائم الی الاباد ملکه قائم الی السرمد
1 سر درگلیم تن شبم آمد به گوش روح «یا ایها المزمل » قم و اشرب الصبوح
2 درکش می صبوح که ارباب ذوق را هم قوت جسم می شود آن هم غذای روح
3 از هر پیاله می که گشادم به آن دهان مفتوح گشت بر دل من صد در فتوح
4 روی زمین ز تیرگی منکران عشق محتاج شست و شوی دگر شد کجاست نوح
1 چو ترک سرکشم بر عزم میدان پشت زین گیرد چو گوی اندر خم چوگان سر مردان دین گیرد
2 به کس چون خلعت وصلش پسندم کز حسد میرم اگر خاکش ببوسد دامن و باد آستین گیرد
3 کله چون کج نهاده لب می آلوده برون آید به یک عشوه ز شاهان جهان تاج و نگین گیرد
4 ننالم گر خورم صد تیر بر جان از کمان او ندارم تاب آن کز من خم ابروش چین گیرد
1 ای دل به بوسه بر لب هرنازنین مچسپ خوی مگس گرفته به هر انگبین مچسپ
2 آلوده کرده طبع خود از شهد شهوتی ز آلوده طبع خویش برآن و بر این مچسپ
3 هر سو گذشت سروقدی تیزپا مشو هرجا نشست نوش لبی بر زمین مچسپ
4 در سیم ساق و ساعد هر بت که بنگری دستش مزن به دامن و بر آستین مچسپ
1 ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ، ندارم رنگ جز خون جگر هیچ
2 به گرد آن میان گشتم کمروار بسی، وز وی ندیدم جز کمر هیچ
3 دهانت نیست جز هیچ و میان نیز وز ایشان کار عاشق هیچ بر هیچ
4 چو خوشخاطر نشینی با رقیبان نباشد عاشقان را زین بتر هیچ