ای که افسانه این دیدهٔ تر میپرسی از جامی غزل 287
1. ای که افسانه این دیدهٔ تر میپرسی
حال این غرقه به خوناب جگر میپرسی
...
1. ای که افسانه این دیدهٔ تر میپرسی
حال این غرقه به خوناب جگر میپرسی
...
1. به سوی خویش مرا رخصت گذر ندهی
وگر به خود گذرم فرصت نظر ندهی
...
1. شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی
خوش آن گدا که گهی یاد او کند شاهی
...
1. می زند راه دلم شکل سهی بالایی
که نمی بینمش از سروقدان همتایی
...
1. داغ جفا که برکسان زآتش کین خود نهی
کاش به جان عاشق بی دل و دین خود نهی
...
1. ای شهره در زمانه به شیرین شمایلی
تعویذ بند حسن تو چرخ حمایلی
...
1. هرگز ای شوخ سوی خسته دلی دیدی نی
حال عشاق جگرسوخته پرسیدی نی
...
1. منم به کنج خرابات عشق شیفته حالی
شراب جرعه دردی قدح شکسته سفالی
...
1. نگارا بر گرفتاران ببخشای
خدا را بر گرفتاران ببخشای
...
1. هر روز که در میدان چوگان زدن آغازی
بس کس که کند پیشت چون گوی سراندازی
...