1 کیم من که وصلت تمنا کنم بدین دیده رویت تماشا کنم
2 همین بس که از خود گرفته کنار میان سگان درت جا کنم
3 عمامه مرا درد سر می دهد به هر حیله آن را ز سر واکنم
4 ز فرق خودش بهر دردی کشان فرود آرم و دردپالا کنم
1 ز سیلی غمت از دیده خون همی بارم رخ از طپانچه بدینگونه سرخ می دارم
2 گر آوری پی آزار من هزاران ناز هزار گونه نیاز آرم و نیازارم
3 چگونه سر نهم اندر جهان ز خاک درت چو آمده ست به کوی تو سر به دیوارم
4 چه حاجت است مرا مرهم طبیب این بس که چاک سینه ز خاک درت بینبارم
1 نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان
2 نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان
3 بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان سوادش مایه جمعیت مشتی پریشانان
4 فشاندم جان چو آمد همره قاصد خیال او وز این کم خدمتی شرمنده ام از روی مهمانان
1 تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
2 بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
3 کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
4 کردی وداع و بار سفربستی و شدند همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
1 دانی که چیست بر رخم این اشک لاله گون عشقت چکاند از دل من قطره های خون
2 خون دلم ز آتش توست آمده به جوش آتش چو تیز گشت ز سر می رود برون
3 آتش ز آب کشته شود وین عجب کز اشک هر لحظه زنده تر شودم آتش درون
4 چشم من از خیال لبت اشکریز هست پر می صراحیی که فتاده ست سرنگون
1 خدایا به آن سرو نازم رسان به آن دلبر دلنوازم رسان
2 سرم را بود منزل آن آستان به سرمنزل خویش بازم رسان
3 پریشانم از هجر همراز خویش به جمعیت آباد رازم رسان
4 بود روی او قبله هر نیاز به آن قبله هر نیازم رسان
1 به بستان میگذر وز چهره گلها را خجل میکن همیزن خنده وز لب غنچهها را منفعل میکن
2 بحل کردن چه خواهی چون کشی ما را کسی بر تو ندارد حکم، هم خود میکش و هم خود بحل میکن
3 نشاید منزل تو زآب و گل گاهی که میآیی گذر بر دیده ره بر سینه جا در جان و دل میکن
4 مزاجت منحرف میبینم ای خلوتنشین گاهی به کوی نیکوان کسب هوای معتدل میکن
1 نگارا ز درماندگان یاد می کن خدا را ز درماندگان یاد می کن
2 چو درمانده موریم افتادن به راهت سوارا ز درماندگان یاد می کن
3 چو اخلاص اهل ارادت نداری ریا را ز درماندگان یاد می کن
4 چو بر محرمان شربت وصلت افتد گوارا، ز درماندگان یاد می کن
1 نگارا شبی همنشین باش با من چو بخت مساعد قرین باش با من
2 ز رفعت مه آسمانی زمانی زمانی نشسته به روی زمین باش با من
3 ز اندوه هجران حزین است جانم فرحبخش جان حزین باش با من
4 تویی هر چه هستی کیم من چیم من که گویم چنان یا چنین باش با من
1 بیا ای شهره در عشقت به شهر حسن مشهوران که هم منظور شاهان بینمت هم شاه منظوران
2 خمارآلودم از چشمت لب خالی ز خط بنما که باشد باده صافی علاج رنج مخموران
3 چه استغناست این یارب که نی پروای نزدیکان همی بینم تو را ای نازنین نی رحم بر دوران
4 سلیمان وار می رانی چه غم داری اگر ناگه ز نعل بادپایت رخنه افتد در صف موران