1 دیده پر نم ز غم زمزم و بطحا دارم دیدن کعبه بدین دیده تمنا دارم
2 راویه چشم تر و زاد غم و راحله شوق بهر این ره همه اسباب مهیا دارم
3 خار پایم شده خاک وطن ای کاش کند ناقه خار کن این خار که در پا دارم
4 تن من خاک عجم جان و دلم مرغ حجاز تنم اینجاست ولی جان و دل آنجا دارم
1 کس رخت را چو گل نظاره نکرد که گریبان چو غنچه پاره نکرد
2 با دل عاشقان کند دل تو آنچه با شیشه سنگ خاره نکرد
3 هر که زیر کمر میان تو دید وای او کز بلا کناره نکرد
4 مه نشد شب فروز تا ز رخت لمعه نور استعاره نکرد
1 بر لبم تا نفسی می رود و می آید همدم یاد کسی می رود و می آید
2 جان که از تن کند آمد شد کویت مرغیست که به باغ از قفسی می رود و می آید
3 دعوی صدق محبت نه حد همچو منیست در دل از تو هوسی می رود و می آید
4 دلم از محملت آویخته با ناله زار چون معلق جرسی می رود و می آید
1 خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند دارم همین مراد کزان خاک در نهند
2 پیکان تو چو سرخ شود ز آتشین دلم خوش آنکه بهر داغ مرا بر جگر نهند
3 صد عقدگوهر از مژه ریزم چو آن دولب قفل عقیق بر در درج گهر نهند
4 ناید یکی چو دور خطت گر مهندسان بر گل هزار دایره از مشک تر نهند
1 آید به برم چون تو نگاری نه و هرگز تازد به سرم چون تو سواری نه و هرگز
2 عمری پی یک بوسه اگر رو به تو آرم هرگز گذرد بر لبت آری نه و هرگز
3 کارم چه بود عشق تو و باز غم دل کاری به ازین دانم و باری نه و هرگز
4 موییست میان و سر موی است دهانت بوسی بود امکان و کناری نه و هرگز
1 کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف به حله روی نهادم ز حله رو به نجف
2 نجف مگوی که آن قبله جای مجد و علا نجف مگوی که آن بارگاه عز و شرف
3 نهاده اهل وفا بر ستانه او روی کشیده اهل صفا بر حوالی او صف
4 بر آن ستانه فرو ریختم ز جیب نیاز ز عجز و ضعف هدایا ز فقر و فاقه تحف
1 بیا ای شهره در عشقت به شهر حسن مشهوران که هم منظور شاهان بینمت هم شاه منظوران
2 خمارآلودم از چشمت لب خالی ز خط بنما که باشد باده صافی علاج رنج مخموران
3 چه استغناست این یارب که نی پروای نزدیکان همی بینم تو را ای نازنین نی رحم بر دوران
4 سلیمان وار می رانی چه غم داری اگر ناگه ز نعل بادپایت رخنه افتد در صف موران
1 به ترک عاشقی ای پندگو مده پندم دلی که بگسلم از عشق با چه پیوندم
2 ز عمر رفته مرا نیست حسرتی چندان جز آنکه عمر نه در عشق رفت یکچندم
3 به طعن نام سگی می نهد رقیبم داغ خوشم به داغ سگی چون تویی خداوندم
4 تو تیغ در کف و من زیر تیغ تو از ذوق چو زخم عرقه به خون لب گشاده می خندم
1 ای در دهن تنگت جلاب شکر پنهان در سنبل شبرنگت برگ گل تر پنهان
2 سی و دو بود آن لب هرگه به شمار آری یعنی که بود در وی سی و دو گهر پنهان
3 با هرکه دوچار افتی کام دو جهان یابد شبها که به گشت آیی از خانه بدر پنهان
4 گفتی که بگو پیدا سری ز میان من نیمیست ز موی آن هم در زیر کمر پنهان
1 طره از روی چو مه بگشا که بگشاید دلم یکدم از تنگی و تاریکی بر آساید دلم
2 شد دلم خون و آید از مژگان فرو در کوی تو جز به کوی تو بلی مشکل فرود آید دلم
3 بس که خود را از رگ جان بر تو محکم دوخته هیچ کس نتواند از خوبان که برباید دلم
4 لاغرم زانسان که چون از کسوت فانوس شمع زآتشت روشن ز زیر پوست بنماید دلم