ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن از جامی غزل 252
1. ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن
ناگشته مه نو پر نوری ندهد پنهان
1. ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن
ناگشته مه نو پر نوری ندهد پنهان
1. ای در دهن تنگت جلاب شکر پنهان
در سنبل شبرنگت برگ گل تر پنهان
1. ریزد شکر لبت به خط سبز در سخن
طوطی که دیده است بدینسان شکر سخن
1. بود خیال تو یارم چه یار بهتر ازین
وفا به عهد تو کارم چه کار بهتر ازین
1. دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین
به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین
1. ای تو را روی وفا با دگران
جنگ با ما و صفا با دگران
1. خواهم ای گل که ز شوق تو بگریم چندان
که شود غنچه گلزار امیدم خندان
1. شدم به صحبت پیر مغان سحرگاهان
ز قید هستی موهوم خود امان خواهان
1. خوش آنکه در چمن ای نازنین تو باشی و من
به پای سرو و سمن همنشین تو باشی و من
1. عجب در عربدهست امروز با من ترک مست من
گریبانم به دست او و دامانش به دست من
1. چه کاریست خوش دل به جانان سپردن
چو افتد به جان کار دل جان سپردن