1 بیا ساقی بیار آن باده پاک بشو حرف مرا زین تخته خاک
2 که بند پای گشته حرف هستی نشاید رفت ازین راه خطرناک
3 بود آسان نما ادراک مقصود ولی مشکل بود ادراک ادراک
4 همی بینی ولیکن دید خود را نبینی این نه بیناییست ماناک
1 مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک شبی و روزی در تیرگی به هم نزدیک
2 شب فراق تو از حد گذشت کی باشد که آید این شب محنت به صبحدم نزدیک
3 برست ز آفت امساک زهد هر که نشست ز خم باده به سرچشمه کرم نزدیک
4 مناز گو شه دوران به جام جم که بود سفال میکده ما به جام جم نزدیک
1 شکر آمد ز خنده تو به تنگ کوزه خود نبات زد بر سنگ
2 روی تو پر صفا ز اشک من است گرچه از نم برآرد آینه زنگ
3 صلح تو بیگناه خونریزیست بر سر صلح تو کسان را جنگ
4 نام خود را رقیب عاشق کرد هست ازین نام عاشقان را ننگ
1 از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ
2 گفته ای شب در ما چند زنی این نه درست از دل سخت تو بر سینه همی کوبم سنگ
3 تا به گوش تو رسد ناله من می خواهم که به بزم تو کنم از رگ جان رشته چنگ
4 داده ام دل به تو از صورت مژگان تو پر بسته ام بر کمرت ترکشی از تیر خدنگ
1 هرکس آرد دامن صلحت به چنگ بر سر اینست ما را با تو جنگ
2 صحبت تنگ تو با بیگانگان آشنایان را همی آرد به تنگ
3 محنت هجر تو پاید سالها دولت وصل تو باشد بی درنگ
4 مهر خطت را هنر داند دلم گرچه باشد عیب بر آیینه زنگ
1 مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال
2 صورت بینی سیمین تو انگشت نبی ست که رخت گشته دو نیم است ازو ماه مثال
3 طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم که بر او کرده یدالله رقم آیات جمال
4 نیست گنجایی مستقبل و ماضی ما را مرکز همت ما نیست بجز نقطه حال
1 بیا که فصل بهار است و محتسب معزول معاشران به فراغت به کار خود مشغول
2 بیا بیا که صفا در پی صفاست همه حریف ساده و می بی غش و قدح مصقول
3 شراب لعل ز جام بلورکش که به هم دو جوهرند یکی منعقد دگر محلول
4 علم به عالم اطلاق زن ز باده لعل مشو چو فلسفیان قید علت و معلول
1 در دهانت شک است و آن دو سه خال گرد لب نقطه هاست بر شک دال
2 قاصرند از مثال قامت تو نخل بندان کارگاه خیال
3 نیست مرغ هوای عشق تو را هیچ چیزی به از فراغت بال
4 بیخودند از جمال طلعت تو ساکنان سرادقات جلال
1 قد بدا الصبح علی اسعد فال و زقی الدیک علی اطیب حال
2 ساقیا می گذرد وقت صبوح قدحی چند بده مالامال
3 رنج مخمور شبانه نرود جز به میهای صبوح از دنبال
4 صبحدم تشنه لبان را می لعل می دهد خاصیت آب زلال
1 ای پای دل ز زلفت در عنبرین سلاسل زین عنبرین سلاسل مشکل خلاصی دل
2 آرد به هوش زنجیر آن را که گشت مجنون زنجیر تو ربوده هوش هزار عاقل
3 هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان ما را خیالت آری با جان بود مقابل
4 گلها به وصف رویت رنگین رسایل آمد کرده صبا تک و پو در نشر آن رسایل