1 رخت که بر مه رخشان خطی ز نیل کشید به چشم روشن عاشق ز سرمه میل کشید
2 کمال صنع ازل را تویی دلیل را خط تو حرف خطا بر رخ دلیل کشید
3 دلم که دید لبت پیش روی تشنه لبیست که در بهشت برین جام سلسبیل کشید
4 به زیر زلف رخت آفتاب اوج بقاست که سایه بان به سر از پر جبرئیل کشید
1 یاد آن روزی که با خوبان سری میداشتم جان به جانانی و دل با دلبری میداشتم
2 گر گلی میشد به باد بینیازی زین چمن عندلیبآسا هوای دیگری میداشتم
3 بو که گویندم که هست اندر فلان کشور بتی گوش بر افسانه هر کشوری میداشتم
4 تا مگر آید برون زیبا نگاری از دری رسم دریوزه به هر خاک دری میداشتم
1 گر روی بی تو مرا داغ جگر تازه شود چون بیایی به توام مهر دگر تازه شود
2 تازه شد خط و رخت از دم روشن نفسان چون گل و سبزه که از باد سحر تازه شود
3 تا شنیدم که بود عشق هنر هر نفسی در دلم داعیه کسب هنر تازه شود
4 سویم از خاک در خویش غباری بفرست که ازان سرمه مرا نور بصر تازه شود
1 دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد
2 هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد
3 بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید در کوه زد از عشق سر و کوهکنی شد
4 از بس که ز عشقم شده مشهور به هر کوی هرجا که نشستم ز بتان انجمنی شد
1 عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار
2 دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر
3 گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا شکر آن دولت نیارم گفت تا روز شمار
4 می کنم هر روز عیدی زان دو رخ اما نکرد زان لب نوشین مرا هرگز به عیدی شرمسار
1 چون نسخه جمال تو خالیست از غلط در وی چرا کشند لب و عارض تو خط
2 شک داشت در وجود دهانت دبیر حسن بر لب پی شک از دو سه خال تو زد نقط
3 بغداد حسن را که تو در وی خلیفه ای جاریست ز آب دیده ما بر کنار شط
4 منویس نامه پیش رقیب زبان دراز خط چون توان نوشت قلم را نکرده قط
1 در دهانت شک است و آن دو سه خال گرد لب نقطه هاست بر شک دال
2 قاصرند از مثال قامت تو نخل بندان کارگاه خیال
3 نیست مرغ هوای عشق تو را هیچ چیزی به از فراغت بال
4 بیخودند از جمال طلعت تو ساکنان سرادقات جلال
1 ای به نظاره کرده رو موکب ماه من نگر خیل بتان سپاه او حشمت شاه من نگر
2 پی سپرم به راه او باور اگر نمی کنی جسته ز نعل تو سنش شعله آه من نگر
3 هست کلاه بندگیش افسر سربلندیم چون مه نوسپهرسا ترک کلاه من نگر
4 باغ تر است و تازه او خشک گیاه او منم رفته به صرصر غمش خشک گیاه من نگر
1 یا به شمشیر جفا در جگرم چاک انداز یا به رحمت نظری بر من غمناک انداز
2 تشنه لب خاک شدم در هوس لعل لبت ساغر می بکش و جرعه بر این خاک انداز
3 سگ طوق توام آن دم که کنی عزم شکار طوق در گردنم از حلقه فتراک انداز
4 رخ فروزان به تماشای گل و لاله خرام آتش از رشک به مشتی خس و خاشاک انداز
1 بر سر از چتر مرصع سایه ات می گستردند یا تماشا را ملایک بافته پر در پرند
2 پرسش حال اسیران می کنی گاهی ز دور با رقیبانت همی بینند و خونی می خورند
3 افکنی سرهای مشتاقان به ره تا دیگران چون نهند اندر رهت پا، اول از سر بگذرند
4 بو که تو یک بارشان بی پیرهن گیری به بر عاشقان زین آرزو هر دم گریبان می درند