1 نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش
2 جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش
3 گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی که کرده دست تجرید از لباس سلطنت عورش
4 شهی کز حشمتش در چشم بودی جم کم از موری کنون در خاک بینی چشمخانه خانه مورش
1 خوشا منازل سلمی و ربع و اطلالش که برد رسم و اثر گردش مه و سالش
2 کدام کاخ سرافراخت زین نشیمن خاک که دستبرد حوادث نکرد پامالش
3 عجب زناله به تنگم که ناگذشته زلب یکی هنوز، رسد دیگری ز دنبالش
4 درآی ساقی و درده میی که پیش خرد لقب عقیق مذاب است و لعل سیالش
1 خط عنبرین بر شکر مکش طوق مشک چین گرد خور مکش
2 چشم عالمی دفع چشم را نیلگون رقم بر قمر مکش
3 طوطی خطت گو چو زاغ شب قرص مهر را زیر پر مکش
4 مهر نه ز لب بر دهان مرا وز فغان من درد سر مکش
1 دم زد دل از سر غمت از سرزنش خون کردمش گرم از میان مردمان چون اشک بیرون کردمش
2 کردم عقیقین حقه ای پیدا به یاد آن دهان یاد آمد آن دندان مرا پر در کنون کردمش
3 لیلی به خواب از من شبی پرسید وصف زلف تو گفتم مسلسل نکته ها چندان که مجنون کردمش
4 چون خیمه را دیدم تهی از وصلت ای سرو سهی جویی که گرد خیمه بود از گریه جیحون کردمش
1 ای چو گلبرگ طری عارض زیبای تو خوش گرد آن حلقه زده زلف سمن سای تو خوش
2 پای تا سر تو چنانی که بود بوسه زدن بر رخ خوب تو زیبا به کف پای تو خوش
3 گر کنی پرسش و گر خنده زنی بر حالم هر چه آید بود از لعل شکرخای تو خوش
4 خلعتی خاص بود گیسویت از شعر سیاه که ز سر تا به قدم هست به بالای تو خوش
1 ای به سرم دمبدم تیغ جفای تو خوش دل به نسیم تو شاد جان به هوای تو خوش
2 چشم و دل و جان خوشند تا شده جای تواند خوش بنشین در همه ای همه جای تو خوش
3 عاشق دلخسته را وعده جنت مده چون نشود خاطرش جز به لقای تو خوش
4 حال خوشی از درت کرد گدایی دلم جز به گدایی نشد حال گدای تو خوش
1 نازنینا یک شبی با عاشقان دمساز باش تاج رعنایی به سر سلطان تخت ناز باش
2 شمع مجلس شو به آن رخساره گو عشاق را مرغ جان گرد تو چون پروانه در پرواز باش
3 زابروان زه کن کمان وز بهر قتل عاشقان از مژه ناوک فکن وز غمزه تیرانداز باش
4 با لب لعل و خط نوخیز و زلف مشکبیز هر بلا را اول و هر فتنه را آغاز باش
1 چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش ندارد تازه جز باران اشک دل فگارانش
2 چو عاشق در چمن تنها رود در پای هر گلبن ز ابر دیده خون آرد هوای گلعذارانش
3 بنفشه ماتم لب تشنگان باغ می دارد که بینی در لباس نیلگون چون سوگوارانش
4 گل آمد شمع بزم باغ بین کز خوشنوا مرغان چو پروانه همی گردند گرد سر هزارانش
1 نه به لطف از ستم دوست توان یافت خلاص نه به صبر از الم دوست توان یافت خلاص
2 ای که گویی که به عشرت رهی از غم حاشا کی به عشرت ز غم دوست توان یافت خلاص
3 جور او هر نفسی بیش و وفا کم باشد مشکل از بیش و کم دوست توان یافت خلاص
4 روز و شب همدم او باش که از مرده دلی چون مسیحا ز دم دوست توان یافت خلاص
1 چو خوش دمیده تو را خط به گرد آن عارض بنفشه زار بود خط و گلستان عارض
2 قد تو سرو و تنت گل رخ ارغوان آمد که دیده سرو گل اندام ارغوان عارض
3 ثبات و صبر و قرار دلم تمام به توست خدای را که ز چشمم مکن نهان عارض
4 زمین شود همه مشک و گلاب چون تو روی به راه مشک فشان زلف و خوی چکان عارض