1 دنت منازل من کنت منه بالاشواق گذشت مدت هجران و روزگار فراق
2 برآمد از مدد بخت و یاری توفیق مراد خاطر مجروح عاشق مشتاق
3 به صبر جفت شدیم ار چه پیش ازین می بود زطاق ابروی او دور طاقت ما طاق
4 گرفت آن که چو جان در درون دل جا داشت به سان مردمک اندر سواد دیده وثاق
1 شکر آمد ز خنده تو به تنگ کوزه خود نبات زد بر سنگ
2 روی تو پر صفا ز اشک من است گرچه از نم برآرد آینه زنگ
3 صلح تو بیگناه خونریزیست بر سر صلح تو کسان را جنگ
4 نام خود را رقیب عاشق کرد هست ازین نام عاشقان را ننگ
1 ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم سنگ جفای تو به سر گوهر تاج شاهیم
2 من که کله نهادمی کج ز غرور سروری در سر بندگیت شد نخوت کج کلاهیم
3 پیر نیم که پیر را عشق جوان جوان کند سیل دمادم مژه شست ز مو سیاهیم
4 داد نمی دهی مده بس بود این که گه گهی جای کند به گوش تو نعره دادخواهیم
1 دل تو غیر جفا نپسندد باکس آیین وفا نپسندد
2 گر تو با ما ننشینی چه عجب شه نشستن به گدا نپسندد
3 غیر ما گر تو پسندی صد بار دل ما غیر تو را نپسندد
4 نیست جز تیره دلی کار رقیب عشقت از اهل صفا نپسندد
1 به بستان میگذر وز چهره گلها را خجل میکن همیزن خنده وز لب غنچهها را منفعل میکن
2 بحل کردن چه خواهی چون کشی ما را کسی بر تو ندارد حکم، هم خود میکش و هم خود بحل میکن
3 نشاید منزل تو زآب و گل گاهی که میآیی گذر بر دیده ره بر سینه جا در جان و دل میکن
4 مزاجت منحرف میبینم ای خلوتنشین گاهی به کوی نیکوان کسب هوای معتدل میکن
1 لطافت لب او بین و از زلال مپرس خیال ابروی او بند و از هلال مپرس
2 ز دست دوست شکایت به دیگران خوش نیست ملال می نگر از موجب ملال مپرس
3 به گوی گفت کسی حال چیست گفت ببین فتاده در خم چوگان مرا و حال مپرس
4 شود ز پیر مغان حل مشکلات طریق رموز عاشقی از پیر ماه و سال مپرس
1 زان بت آزری خبر که دهد زان مه خاوری خبر که دهد
2 دل ما مشتریست آن مه را به مه از مشتری خبر که دهد
3 می دود اشک ما به هر سر راه تا ازان لشکری خبر که دهد
4 بی خبر زو شدیم دیوانه زان فسونگر پری خبر که دهد
1 ای چو گلبرگ طری عارض زیبای تو خوش گرد آن حلقه زده زلف سمن سای تو خوش
2 پای تا سر تو چنانی که بود بوسه زدن بر رخ خوب تو زیبا به کف پای تو خوش
3 گر کنی پرسش و گر خنده زنی بر حالم هر چه آید بود از لعل شکرخای تو خوش
4 خلعتی خاص بود گیسویت از شعر سیاه که ز سر تا به قدم هست به بالای تو خوش
1 دم زد دل از سر غمت از سرزنش خون کردمش گرم از میان مردمان چون اشک بیرون کردمش
2 کردم عقیقین حقه ای پیدا به یاد آن دهان یاد آمد آن دندان مرا پر در کنون کردمش
3 لیلی به خواب از من شبی پرسید وصف زلف تو گفتم مسلسل نکته ها چندان که مجنون کردمش
4 چون خیمه را دیدم تهی از وصلت ای سرو سهی جویی که گرد خیمه بود از گریه جیحون کردمش
1 زان نرنجم که ز خود کرده گرانت بینم زان برنجم که میان دگرانت بینم
2 سیریت نیست ز عاشق که صدت عاشق هست دل برای صد دیگر نگرانت بینم
3 هر دم از خوی دگر می دهدت شکل رقیب در کف او چو گل کوزه گرانت بینم
4 نرخ ارزان تو گفتم که هزاران جان است جای آن هست که با خویش گرانت بینم