کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف از جامی غزل 204
1. کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف
به حله روی نهادم ز حله رو به نجف
1. کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف
به حله روی نهادم ز حله رو به نجف
1. صوفی شهر آن به انواع فضایل متصف
باده خورد و شد به فضل باده خواران معترف
1. حشمت میفروش بین بر در او ز هر طرف
گرد مواید کرم اهل صفا کشیده صف
1. شب نهان آن مستم از بالای سر بگذشت حیف
بعد عمری کامد از من بی خبر بگذشت حیف
1. دنت منازل من کنت منه بالاشواق
گذشت مدت هجران و روزگار فراق
1. به خود گمان من آن بود در بدایت عشق
که کوس ملک زنم زود در ولایت عشق
1. بیا ساقی بیار آن باده پاک
بشو حرف مرا زین تخته خاک
1. مراست بی رخ تو شادیی به غم نزدیک
شبی و روزی در تیرگی به هم نزدیک
1. شکر آمد ز خنده تو به تنگ
کوزه خود نبات زد بر سنگ
1. از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ
آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ
1. هرکس آرد دامن صلحت به چنگ
بر سر اینست ما را با تو جنگ
1. مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل
ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال