1 زان شست و شو که در چمن از ژاله میرود داغ جفای دی ز دل لاله میرود
2 ساقی بیار باده که از یک دو روزه عیش در فصل گل کدورت یکساله میرود
3 میگون لبت ز خاطر من از سه بوست شست بختی که از ثلاثه غساله میرود
4 هر سو که کوچ کرده ما راه برگرفت ما را ز دیده اشک و ز دل ناله میرود
1 دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد
2 هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد
3 بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید در کوه زد از عشق سر و کوهکنی شد
4 از بس که ز عشقم شده مشهور به هر کوی هرجا که نشستم ز بتان انجمنی شد
1 مرا بر نوک مژگان بس که خون دل جگر بندد به رویت مردم چشم مرا راه نظر بندد
2 مزن آتش به من ای مه ز داغ هجر خویش امشب مبادا دود من راه دمیدن بر سرح بندد
3 کشد لطف نقابم گاه و گه حرمان دیدارت چو زلفت بر گل سوری نقاب از مشک بربندد
4 رگ جانم ز ذوق آن میان شد با کمر همبر چو باشد از میان محروم خود را بر کمر بندد
1 سرت ز عارضه دهر دردمند مباد زمانه بر دل شاد تو غم پسند مباد
2 تو جان اهل نیازی به چاربالش ناز تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
3 ز نازکیست وجودت سرشته سر تا پای وجود نازکت آزرده گزند مباد
4 برآتشین لبت آن خال کز تب افتاده ست به چشم زخم حسودان بجز سپند مباد
1 بیا که قاصد فرخنده پی ز راه رسید رساند مژده که شاه جهان پناه رسید
2 فروغ نور جمالش به چشم مهر افتاد صدای کوس جلالش به گوش ماه رسید
3 سرود مجلس رندان دردنوش اینست که شاه تخت جلالت به تختگاه رسید
4 شدند نعره زنان ناشنیده نغمه نی که این نوا به مقیمان خانقاه رسید
1 گریه تلخ من از خنده آن لب نگرید تشنه لب مردن من زان چه غبغب نگرید
2 اشکم از عکس لبش باده صفت رنگین شد ساغر چشمم ازین باده لبالب نگرید
3 باده خون جگر و نقل غم و سینه کباب بهر عیشم همه اسباب مرتب نگرید
4 سوختم زآتش هجران وی اینک صد داغ همچو تبخاله مرا بر دل ازان تب نگرید
1 خشتی که روز مرگ مرا زیر سر نهند دارم همین مراد کزان خاک در نهند
2 پیکان تو چو سرخ شود ز آتشین دلم خوش آنکه بهر داغ مرا بر جگر نهند
3 صد عقدگوهر از مژه ریزم چو آن دولب قفل عقیق بر در درج گهر نهند
4 ناید یکی چو دور خطت گر مهندسان بر گل هزار دایره از مشک تر نهند
1 رقم می زد قلم وصف لب لعل تو بر کاغذ قلم شد نیشکر وز نیشکر غرق شکر کاغذ
2 تنک دل را چه طاقت پیش طعن حاسدان آری نیارد تاب زخم تیر چون باشد سپر کاغذ
3 بود کز زیر پا برداری و خوانی غم خود را به خون دل نویسم وافکنم در رهگذر کاغذ
4 نشاید بر تو باد گرم و سرد ای شمع می خواهم که چون فانوس سازم خانه ات را بام و در کاغذ
1 قدت سرویست جانا سایه پرور به صد دل در هوای او صنوبر
2 به آن خط بردی از اهل قلم دست نباشد آری انگشتان برابر
3 چنان با دعویت در تابم از شمع که خواهم از تن او برکنم سر
4 همین بس در معارف وجد واعظ که کوبد پای بر بالای منبر
1 عید شد و اندر کنار و بوسه با هم هر دو یار یار ما ناداده بوسه می کند از ما کنار
2 دیدنش عید است و عیدی بوسه دادن بر لبش ای خدا زین عید و عیدی کام مشتاقان برآر
3 گر دهد نشمرده از لب بوسه عیدی مرا شکر آن دولت نیارم گفت تا روز شمار
4 می کنم هر روز عیدی زان دو رخ اما نکرد زان لب نوشین مرا هرگز به عیدی شرمسار