1 دلاکرشمه آن شاه نازنینان بین به سحر و شعبده آشوب پاکدینان بین
2 برآستان وصالش کشیده دامن از درازدامنی کوته آستینان بین
3 صبا بگوی به آن مه که رخش بیرون ران به چشم مرحمت اندوه ره نشینان بین
4 به هر زمین که نهد رخش بادپای تو نعل ز سجده صورت ابروی مه جبینان بین
1 هر شبم بی تو به صد غم بگذرد شب چنین بر عاشقان کم بگذرد
2 بس که بر روی زمین می بارم اشک ترسم از روی دگر نم بگذرد
3 نقد دل گم کرده ام ای کاش باد موی مویت را به خم خم بگذرد
4 باد ذوق زخم تو بر من حرام بر دلم گر یاد مرهم بگذرد
1 در لطف بود گل ز تو افزون نه و هرگز یا سرو چو بالای تو موزون نه و هرگز
2 گردد خجل از روی تو خورشید فلک روز شب با تو برآید مه گردون نه و هرگز
3 سر در خم زلف تو بود خلق جهان را باشد کس ازین سلسله بیرون نه و هرگز
4 خونریز مرا کن به غم خویش حواله تیغت سزد آلوده بدین خون نه و هرگز
1 ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند جز فقر و نیستی هوس دیگرم نماند
2 سبحه به کف شمار بدیهای خود کنم بیرون ز سبحه دسترس دیگرم نماند
3 جز وایه های طبع که آسودگیم برد در خواب زحمت مگس دیگرم نماند
4 برباد رفت هستی خود رسته نفس من در راه فقر خار و خس دیگرم نماند
1 بود خیال تو یارم چه یار بهتر ازین وفا به عهد تو کارم چه کار بهتر ازین
2 چو بت پرست رخت دید گفت نامده است بتی زکارگه بت نگار بهتر ازین
3 رقیب را به ستم روزگار از تو برید نکرده هیچ کرم روزگار بهتر ازین
4 بهار اهل دل آمد رخت به گلشن دهر ندیده دیده نرگس بهار بهتر ازین
1 زان شست و شو که در چمن از ژاله میرود داغ جفای دی ز دل لاله میرود
2 ساقی بیار باده که از یک دو روزه عیش در فصل گل کدورت یکساله میرود
3 میگون لبت ز خاطر من از سه بوست شست بختی که از ثلاثه غساله میرود
4 هر سو که کوچ کرده ما راه برگرفت ما را ز دیده اشک و ز دل ناله میرود
1 سحر به گوشه محراب زاریی کردم به یاد ابروی تو اشکباریی کردم
2 قرارگاه دلم زلف بی قرار تو بود عجب مدار اگر بی قراریی کردم
3 هوای زلف و رخت در دلم کهن شده بود ز نودمیده خطت تازه کاریی کردم
4 نبرد بار غمت پای صبر من از جای به زیر بار غمت بردباریی کردم
1 از سرو قدت کج نظران را چه گشاید وز خاک درت بصران را چه گشاید
2 جز خون گره بسته به نوک مژه شبها از لعل تو خونین جگران را چه گشاید
3 جز با دگران دیدنت از دور به حسرت از وصل تو بی سیم و زران را چه گشاید
4 زر گشت مرا چهره و گر زر نگشایم زین وجه چو تو سیمبران را چه گشاید
1 دلم که بی تو ز هیچ آرزو ندارد حظ ز باغ و راغ بجز رنگ و بو ندارد حظ
2 ز لطف طبع بود ذوق می نه از خوردن ز باده با شکم پر سبو ندارد حظ
3 چه سود کوشش واعظ چو بی عنایت تو بغیر رنج و غم از جست و جو ندارد حظ
4 مکش نقاب ز رخ پیش زاهدان کثیف که جز لطیف ز روی نکو ندارد حظ
1 به خود گمان من آن بود در بدایت عشق که کوس ملک زنم زود در ولایت عشق
2 دریغ و درد که هم در میان فرو رفتم ندیده بارقه لطفی از نهایت عشق
3 ز کارخانه عشقم جز این نصیبی نیست که بر زبان گذرد گه گهم حکایت عشق
4 حقوق عشق رعایت چنانچه می باید نیافت زین بود از عاشقان شکایت عشق