1 دلم از رشک صبا می لرزد کز وی آن زلف دو تا می لرزد
2 بس که می ترسد از آزار تنت بند بر بند قبا می لرزد
3 می نهم پا که زنم دست به تو پا جدا دست جدا می لرزد
4 دهد آرام زمین کوه و تنم زیر صد کوه بلا می لرزد
1 رخ نمودی صفا همین باشد خط فزودی بلا همین باشد
2 کارم از طره تو درهم شد کار باد صبا همین باشد
3 کشمت گفته ای برای خدا از برای خدا همین باشد
4 فکر وصل تو هر که را گفتم گفت ماخولیا همین باشد
1 دل تو غیر جفا نپسندد باکس آیین وفا نپسندد
2 گر تو با ما ننشینی چه عجب شه نشستن به گدا نپسندد
3 غیر ما گر تو پسندی صد بار دل ما غیر تو را نپسندد
4 نیست جز تیره دلی کار رقیب عشقت از اهل صفا نپسندد
1 مست چشمت شراب را چه کند با لبت قند ناب را چه کند
2 دیده روشن به توست مردم چشم چشمه آفتاب را چه کند
3 هرکه را خانه قرص خورشید است مشعل خانه تاب را چه کند
4 جوهری دید لعل خندانت درج در خوشاب را چه کند
1 زان بت آزری خبر که دهد زان مه خاوری خبر که دهد
2 دل ما مشتریست آن مه را به مه از مشتری خبر که دهد
3 می دود اشک ما به هر سر راه تا ازان لشکری خبر که دهد
4 بی خبر زو شدیم دیوانه زان فسونگر پری خبر که دهد
1 ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند جز فقر و نیستی هوس دیگرم نماند
2 سبحه به کف شمار بدیهای خود کنم بیرون ز سبحه دسترس دیگرم نماند
3 جز وایه های طبع که آسودگیم برد در خواب زحمت مگس دیگرم نماند
4 برباد رفت هستی خود رسته نفس من در راه فقر خار و خس دیگرم نماند
1 چو از تن تیر تو جان را بدزدد ز تیرت سینه پیکان را بدزدد
2 گریزم در خدا چون بینم آن چشم مباد آن کافر ایمان را بدزدد
3 خطت بنهفت لب را در شگفتم که چون خضر آب حیوان را بدزدد
4 زند شب رخنه دل در باغ وصلت که تا سیب زنخدان را بدزدد
1 ماهی چو رخت فلک ندارد قرص مه او نمک ندارد
2 لطفی که تو در سرشت داری انسان چه بود ملک ندارد
3 خالی به رخت بزن که بی خال چشمیست که مردمک ندارد
4 از باده بود نفور زاهد قلب آرزوی محک ندارد
1 معاشران چو می لعل در پیاله کنند ز جم حکایت حال هزارساله کنند
2 وگر زبان بگشاید به عیب بی خردی نکرده نطق به روح جمش حواله کنند
3 کسی به خوان نوال فلک نیارد دست که نی به عاقبتش ز هر در نواله کنند
4 جمال دختر رز را نگر که حیف بود گرش نه حاصل کونین در قباله کنند
1 با تو یکجا نمی توانم بود وز تو یکتا نمی توانم بود
2 با تو دارم چو تن به جان پیوند تن تنها نمی توانم بود
3 بر سر کوی تو ز بیم رقیب آشکارا نمی توانم بود
4 بی تو بالین نشایدم ز حریر سر به خارا نمی توانم بود