چو دید اشک روان مرا ستاره شناس از جامی غزل 180
1. چو دید اشک روان مرا ستاره شناس
گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
...
1. چو دید اشک روان مرا ستاره شناس
گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
...
1. خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
...
1. منم امروز و حالتی که مپرس
وز وداعت ملالتی که مپرس
...
1. دل سپردم به دلبری که مپرس
سرو قدی سمنبری که مپرس
...
1. لطافت لب او بین و از زلال مپرس
خیال ابروی او بند و از هلال مپرس
...
1. تیر باران رسد از قوس قزح بر نرگس
سر ازین سهم کشد در سپر زر نرگس
...
1. تا به چشمت شده در ناز برابر نرگس
نازنینان چمن راست نظر بر نرگس
...
1. مشو فریفته حسن صورت ای درویش
به روی شاهد معنی گشای دیده خویش
...
1. آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش
می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش
...
1. چون نهفتی آن دو رخ بگشا لب خندان خویش
جلوه ده بر بیدلان یک غنچه از بستان خویش
...
1. نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش
نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش
...
1. خوشا منازل سلمی و ربع و اطلالش
که برد رسم و اثر گردش مه و سالش
...