1 قد بدا الصبح علی اسعد فال و زقی الدیک علی اطیب حال
2 ساقیا می گذرد وقت صبوح قدحی چند بده مالامال
3 رنج مخمور شبانه نرود جز به میهای صبوح از دنبال
4 صبحدم تشنه لبان را می لعل می دهد خاصیت آب زلال
1 معاشران چو می لعل در پیاله کنند ز جم حکایت حال هزارساله کنند
2 وگر زبان بگشاید به عیب بی خردی نکرده نطق به روح جمش حواله کنند
3 کسی به خوان نوال فلک نیارد دست که نی به عاقبتش ز هر در نواله کنند
4 جمال دختر رز را نگر که حیف بود گرش نه حاصل کونین در قباله کنند
1 دل خون و جگر پرخون بار دگرم شب شد خونخواری امشب را اسباب مرتب شد
2 هر جام که ساقی داد از بخل مرا نیمه چون یاد لبت کردم از گریه لبالب شد
3 بگرفت تب هجرم درد سر من اکنون از بودن سر بر تن خاصیت آن تب شد
4 دی مست برون راندی بس سر که اسیران را چون گوی به میدانت زیر سم مرکب شد
1 دلم از رشک صبا می لرزد کز وی آن زلف دو تا می لرزد
2 بس که می ترسد از آزار تنت بند بر بند قبا می لرزد
3 می نهم پا که زنم دست به تو پا جدا دست جدا می لرزد
4 دهد آرام زمین کوه و تنم زیر صد کوه بلا می لرزد
1 دوستان از ناله زارم صدایی بشنوید وز خروش سیل اشکم ماجرایی بشنوید
2 مجلس انس است دور از وحشت بیگانگان ز آشنایی داستان آشنایی بشنوید
3 شرح اسراری که شاهان محرم آن نیستند از زبان بی سر و سامان گدایی بشنوید
4 رهروان کعبه را باید سخن در راه گفت این سخن گفته ست با من رهنمایی بشنوید
1 چون قدح کز شراب پر گردد چشمم از خون ناب پر گردد
2 ماه نو ساغر، آفتاب می است ماه نو ز آفتاب پر گردد
3 بس که سوزد دلم جهان چه عجب گر ز دود کباب پر گردد
4 تشنه عشق را چه سود کند بحر و بر گر ز آب پر گردد
1 با تو یکجا نمی توانم بود وز تو یکتا نمی توانم بود
2 با تو دارم چو تن به جان پیوند تن تنها نمی توانم بود
3 بر سر کوی تو ز بیم رقیب آشکارا نمی توانم بود
4 بی تو بالین نشایدم ز حریر سر به خارا نمی توانم بود
1 ما به راه طلب وصل تو نعل افکندیم وز لب لعل تو دندان طمع برکندیم
2 دور پرگار فلک رسم جدایی انگیخت تا درین دایره کی باز به هم پیوندیم
3 کس گرفتار مبادا به ملاقات رقیب نپسندیم به کس آنچه به خود نپسندیم
4 با تو بودیم چو تن همنفس جان یکچند زنده اکنون به مددگاری آن یکچندیم
1 ساغر مه نو باشد خالی شده مپسند آن ناگشته مه نو پر نوری ندهد پنهان
2 نشکفت دلم تا تو بر من ندمیدی دم بی باد بهار اری غنچه نشود خندان
3 عشق تو خلاصم کرد از بند خردمندی یاد تو فراغم داد از پند خردمندان
4 زان ابروی پر چینم چندان ترشی دادی کز سیب زنخدانت شد کند مرا دندان
1 دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد
2 جست به باغ بی رخت لمعه برق آه من شاخ درخت شعله زد مرغ چمن کباب شد
3 خواستم از خدا که دل مایل مهر گرددت در حق تو دعای من شکر که مستجاب شد
4 محتسب سبو شکن دید صفای جامی می مشرب میگساریش مانع احتساب شد