آثار جامی

صفحه 16 از 30
30 اثر از خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار

خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 دلم از رشک صبا می لرزد کز وی آن زلف دو تا می لرزد

2 بس که می ترسد از آزار تنت بند بر بند قبا می لرزد

3 می نهم پا که زنم دست به تو پا جدا دست جدا می لرزد

4 دهد آرام زمین کوه و تنم زیر صد کوه بلا می لرزد

1 رخ نمودی صفا همین باشد خط فزودی بلا همین باشد

2 کارم از طره تو درهم شد کار باد صبا همین باشد

3 کشمت گفته ای برای خدا از برای خدا همین باشد

4 فکر وصل تو هر که را گفتم گفت ماخولیا همین باشد

1 دل تو غیر جفا نپسندد باکس آیین وفا نپسندد

2 گر تو با ما ننشینی چه عجب شه نشستن به گدا نپسندد

3 غیر ما گر تو پسندی صد بار دل ما غیر تو را نپسندد

4 نیست جز تیره دلی کار رقیب عشقت از اهل صفا نپسندد

1 مست چشمت شراب را چه کند با لبت قند ناب را چه کند

2 دیده روشن به توست مردم چشم چشمه آفتاب را چه کند

3 هرکه را خانه قرص خورشید است مشعل خانه تاب را چه کند

4 جوهری دید لعل خندانت درج در خوشاب را چه کند

1 زان بت آزری خبر که دهد زان مه خاوری خبر که دهد

2 دل ما مشتریست آن مه را به مه از مشتری خبر که دهد

3 می دود اشک ما به هر سر راه تا ازان لشکری خبر که دهد

4 بی خبر زو شدیم دیوانه زان فسونگر پری خبر که دهد

1 ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند جز فقر و نیستی هوس دیگرم نماند

2 سبحه به کف شمار بدیهای خود کنم بیرون ز سبحه دسترس دیگرم نماند

3 جز وایه های طبع که آسودگیم برد در خواب زحمت مگس دیگرم نماند

4 برباد رفت هستی خود رسته نفس من در راه فقر خار و خس دیگرم نماند

1 چو از تن تیر تو جان را بدزدد ز تیرت سینه پیکان را بدزدد

2 گریزم در خدا چون بینم آن چشم مباد آن کافر ایمان را بدزدد

3 خطت بنهفت لب را در شگفتم که چون خضر آب حیوان را بدزدد

4 زند شب رخنه دل در باغ وصلت که تا سیب زنخدان را بدزدد

1 ماهی چو رخت فلک ندارد قرص مه او نمک ندارد

2 لطفی که تو در سرشت داری انسان چه بود ملک ندارد

3 خالی به رخت بزن که بی خال چشمیست که مردمک ندارد

4 از باده بود نفور زاهد قلب آرزوی محک ندارد

1 معاشران چو می لعل در پیاله کنند ز جم حکایت حال هزارساله کنند

2 وگر زبان بگشاید به عیب بی خردی نکرده نطق به روح جمش حواله کنند

3 کسی به خوان نوال فلک نیارد دست که نی به عاقبتش ز هر در نواله کنند

4 جمال دختر رز را نگر که حیف بود گرش نه حاصل کونین در قباله کنند

1 با تو یکجا نمی توانم بود وز تو یکتا نمی توانم بود

2 با تو دارم چو تن به جان پیوند تن تنها نمی توانم بود

3 بر سر کوی تو ز بیم رقیب آشکارا نمی توانم بود

4 بی تو بالین نشایدم ز حریر سر به خارا نمی توانم بود

آثار جامی

30 اثر از خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر خاتمة الحیات - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی