1 چه کاریست خوش دل به جانان سپردن چو افتد به جان کار دل جان سپردن
2 به هرگام دشواریی پیشت آید نشاید ره عشق آسان سپردن
3 چون آن کافر آید به یغما چه چاره جز از دین گذشتن جز ایمان سپردن
4 ز وصلی که باشد طفیل رقیبان بود خوشترم جان به هجران سپردن
1 مصطفایی به صفای دو رخ و لعل تو آل ابرو و خال سیاه تو هلال است و بلال
2 صورت بینی سیمین تو انگشت نبی ست که رخت گشته دو نیم است ازو ماه مثال
3 طرف رویت به خط سبز بود لوح کلیم که بر او کرده یدالله رقم آیات جمال
4 نیست گنجایی مستقبل و ماضی ما را مرکز همت ما نیست بجز نقطه حال
1 ز آب حیات مشک خطا را سرشتهاند گرد لب تو آیت رحمت نوشتهاند
2 من که و کاخ عیش، که خشت وجود من از خاک رنج و چشمه محنت سرشتهاند
3 هرگز به آب و رنگ تو نشکفته غنچهای در باغ حسن زین همه گلها که کشتهاند
4 عمرم وفا به وعده وصلت نمیکند این رشته را نگر که چه کوتاه رشتهاند
1 نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش
2 جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش
3 گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی که کرده دست تجرید از لباس سلطنت عورش
4 شهی کز حشمتش در چشم بودی جم کم از موری کنون در خاک بینی چشمخانه خانه مورش
1 منم امروز حریف قدح آشامی چند چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند
2 بهر ساقیگری و مطربی و قوالی کرده آرام دل خویش دلارامی چند
3 وادی قدس بود کوی مغان باد سرم خاک پایی که درین کوی زند گامی چند
4 پر برآمد دلم از محنت ایام فراق محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
1 خواهم ای گل که ز شوق تو بگریم چندان که شود غنچه گلزار امیدم خندان
2 بی تو عاشق چو به بستان گذرد بر لب جوی آب زنجیر شود بر وی و بستان زندان
3 چین در ابرو مفکن چون ز تو حاجت طلبیم ای خم ابروی تو قبله حاجتمندان
4 چه اثر آه مرا در دل سخت تو که تیر گر چه الماس بود کم گذرد از سندان
1 کیم من که وصلت تمنا کنم بدین دیده رویت تماشا کنم
2 همین بس که از خود گرفته کنار میان سگان درت جا کنم
3 عمامه مرا درد سر می دهد به هر حیله آن را ز سر واکنم
4 ز فرق خودش بهر دردی کشان فرود آرم و دردپالا کنم
1 خوش آنکه در چمن ای نازنین تو باشی و من به پای سرو و سمن همنشین تو باشی و من
2 نشسته بر سر سبزه به روی ساغر می فشانده برگ گل و یاسمین تو باشی و من
3 ز عکس اشک من و لعل تو درآب روان به طرف جوی می و انگبین تو باشی و من
4 ز بس که از کف هم خورده جام مالامال نه عقل مانده به جای و نه دین تو باشی و من
1 خط عنبرین بر شکر مکش طوق مشک چین گرد خور مکش
2 چشم عالمی دفع چشم را نیلگون رقم بر قمر مکش
3 طوطی خطت گو چو زاغ شب قرص مهر را زیر پر مکش
4 مهر نه ز لب بر دهان مرا وز فغان من درد سر مکش
1 چمن کامسال بینی ناامید از فیض بارانش ندارد تازه جز باران اشک دل فگارانش
2 چو عاشق در چمن تنها رود در پای هر گلبن ز ابر دیده خون آرد هوای گلعذارانش
3 بنفشه ماتم لب تشنگان باغ می دارد که بینی در لباس نیلگون چون سوگوارانش
4 گل آمد شمع بزم باغ بین کز خوشنوا مرغان چو پروانه همی گردند گرد سر هزارانش