1 رفت آنکه کام خواهم از لعل جانفزایت یک گام بس به فرقم از نعل بادپایت
2 بستی قبا و رفتی بازآ که در فراقت بر من لباس هستی شد تنگ چون قبایت
3 خو کرده ام به تیغت از زخم او ننالم ترسم که گر بنالم رحمی دهد خدایت
4 هر سو که می خرامی با آنکه همچو سایه افتاده بر زمینم می آیم از قفایت
1 چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد
2 تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست با رگ جان من آن را گرهی محکم زد
3 تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار هر دمش چشم من آب از مژه پرنم زد
4 وصل تو ملک سلیمان بود و لب خاتم لب تعظیم خوش آن کس که بر آن خاتم زد
1 به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا له فضل علی اهل النهی علما و عرفانا
2 زمانی گوش بر گفتار او نه تا یقین دانی که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا
3 اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی چرا آن قبله کل نانویسا بود و ناخوانا
4 بیا ای کرده احیای ممات هر دل مرده چه باشد سایه بر ما مردگان اندازی احیانا
1 ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
2 بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
3 سرهای سربلندان در حلقه کمندت دلهای نازنینان در ربقه وفایت
4 از چار حد عالم بر توست چشم نیکان یارب نگاه دارد از چشم بد خدایت
1 جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست جاساخته جز جغد به ویرانه کسی نیست
2 زد بر در دل حلقه خیالت ز سر زلف گفتم که درون آی که بیگانه کسی نیست
3 در میکده ها گشتم و در صومعه ها نیز از چشم تو بی نعره مستانه کسی نیست
4 از روی و لب و زلف تو امروز درین شهر جز عاشق و میخواره و دیوانه کسی نیست
1 راهت از دیده رفتنم هوس است سر به راه تو خفتنم هوس است
2 هر شبی بر خیال مقدم تو خانه دیده رفتنم هوس است
3 نیست سر دلم بجز هوست لیکن این سر نهفتنم هوس است
4 خواهمت از لطیفه لب خندان لعل سیراب سفتنم هوس است
1 شیوه عقل از دل دیوانه بیرون کردنیست ناموافق هرچه هست از خانه بیرون کردنیست
2 هرچه شد در دل گره از مصلحت بینی عقل از درون با نعره مستانه بیرون کردنیست
3 گر کند مشاطه مویی بر تو کج از دست او شانه نی نی دست او از شانه بیرون کردنیست
4 چون شماری عشق ورزان را دم از زاهد مزن از حساب آشنا بیگانه بیرون کردنیست
1 تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست با دل سوخته و دیده تر خواهم زیست
2 تاج عزت به سرم خاک مذلت شده است چند دور از در تو خاک به سر خواهم زیست
3 گرچه صد بار چو مورم سپری زیر قدم در ره خدمت تو بسته کمر خواهم زیست
4 بس که زد شعله ام امشب رگ جان بی تو چو شمع روشنم نیست که تا وقت سحر خواهم زیست
1 به باغ لاله و گل رونق بهارانند ولی برآمده سرخ از تو شرمسارانند
2 نظر به حال شقایق کن ای سحاب کرم که از نوایر شوق تو داغدارانند
3 شب از چه گشت سیه جامه چرخ نیلی پوش اگر ز ماتم عشقت نه سوگوارانند
4 قرار بر سر آتش که راست نیست عجب که بر رخ تو دو زلف تو بی قرارانند
1 ما را به غم تو هیچ کم نیست تا هست غم تو هیچ غم نیست
2 خالی ز دل شکسته حالی در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست
3 خشک است رخت ز اشک رحمت در چشمه آفتاب نم نیست
4 صد پاره دلم درم درم شد جز داغ تو نقش هر درم نیست