1 دلم به ماه تمام از رخت عبارت کرد هلال گفت و به ابروی تو اشارت کرد
2 غلام نرگس مستانه توام که نگاه به تاج حشمت شاه از سر حقارت کرد
3 رسید از تو به دلخستگان بشارت قتل چه عیشها که دل از ذوق این بشارت کرد
4 خیال غبغب تو از شراب کافوری ز جان سوخته تسکین صد حرارت کرد
1 ای خوش آنان که خم طره یاری گیرند یکدم از پیچ و خم دهر کناری گیرند
2 تا ازین لجه رسد زورق امید به لب لب جوی و لب جام و لب یاری گیرند
3 تا درین بی سر و بن صیدگه آزاد زیند جا سر کوهی و منزل بن غاری گیرند
4 هیبت بادیه فقر و فنا بین که در او هر صف مورچه را خیل سواری گیرند
1 باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد
2 صفت جام جهان بین که حکیمان گویند رمزی از جام بلور و می بی غش باشد
3 مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام خاطر از وسوسه زهد مشوش باشد
4 آتشین می به کفم نه که جز این آتش نیست رند میخواره که مستوجب آتش باشد
1 سفر خوش است اگر یار همسفر باشد غبار موکب او سرمه بصر باشد
2 به منزلی که نشیند به محملی که رود جمال او همه جا قبله نظر باشد
3 به هر جهت که کنی روی آشکار بود به هر طرف که نهی چشم جلوه گر باشد
4 چه سود همسفری با ویم که آن خودکام ز راه وصل به هر گام دورتر باشد
1 ز بس آه غمت زین جان آتشناک خواهم زد ز دود آه شبگون خیمه بر افلاک خواهم زد
2 چو آیی از سفر تا گیرمت بی پیرهن در بر ز شوق تو گریبان تا به دامان چاک خواهم زد
3 به سر خواهم ز جورت خاک کردن چون کنی جلوه بدین حیله به چشم اهل غرض را خاک خواهم زد
4 چو تو زهرم دهی جانا طبیبم گو میا بر سر که سنگش بی لبت بر حقه تریاک خواهم زد
1 چو ترک سرکشم بر عزم میدان پشت زین گیرد چو گوی اندر خم چوگان سر مردان دین گیرد
2 به کس چون خلعت وصلش پسندم کز حسد میرم اگر خاکش ببوسد دامن و باد آستین گیرد
3 کله چون کج نهاده لب می آلوده برون آید به یک عشوه ز شاهان جهان تاج و نگین گیرد
4 ننالم گر خورم صد تیر بر جان از کمان او ندارم تاب آن کز من خم ابروش چین گیرد
1 چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد
2 تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست با رگ جان من آن را گرهی محکم زد
3 تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار هر دمش چشم من آب از مژه پرنم زد
4 وصل تو ملک سلیمان بود و لب خاتم لب تعظیم خوش آن کس که بر آن خاتم زد
1 هر شیشه می با تو چو در محفلم افتد بینم لبت آن شیشه ز طاق دلم افتد
2 خواهم سر خود را به سر راه تو منزل باشد که تو را راه به سرمنزلم افتد
3 چون تیغ به قتلم کشی آن دم دیت من این بس که نگاهی به رخ قاتلم افتد
4 ای وقت صبا خوش که به یکدم بگشاید گر در شکن زلف تو صد مشکلم افتد
1 به باغ لاله و گل رونق بهارانند ولی برآمده سرخ از تو شرمسارانند
2 نظر به حال شقایق کن ای سحاب کرم که از نوایر شوق تو داغدارانند
3 شب از چه گشت سیه جامه چرخ نیلی پوش اگر ز ماتم عشقت نه سوگوارانند
4 قرار بر سر آتش که راست نیست عجب که بر رخ تو دو زلف تو بی قرارانند
1 صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند بوسه بر یاد لبت بر لب پیمانه زدند
2 زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند
3 صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند بس که بر صومعه ها نعره مستانه زدند
4 بود مرغان اولی اجنحه را روی به عشق لیکن آن شعله به بال و پر پروانه زدند