دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب از جامی غزل 132
1. دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد
آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد
...
1. دی چو به بوستان تو را جا به کنار آب شد
آب ز عکس روی تو چشمه آفتاب شد
...
1. بر سر از چتر مرصع سایه ات می گستردند
یا تماشا را ملایک بافته پر در پرند
...
1. ز آب حیات مشک خطا را سرشتهاند
گرد لب تو آیت رحمت نوشتهاند
...
1. اشکم به گلو گر ره فریاد نبندد
ناله گرهم در دل ناشاد نبندد
...
1. بر لبم تا نفسی می رود و می آید
همدم یاد کسی می رود و می آید
...
1. چو یار زلف معنبر نبندد و نگشاید
نقاب شب ز مه و خور نبندد و نگشاید
...
1. حیفم آید ز خدنگ تو که بر خاک افتد
چشم دارد که بر این سینه صد چاک افتد
...
1. دل خون و جگر پرخون بار دگرم شب شد
خونخواری امشب را اسباب مرتب شد
...
1. عاشقان از خطت چو یاد کنند
از سویدای دل مداد کنند
...
1. از سرو قدت کج نظران را چه گشاید
وز خاک درت بصران را چه گشاید
...
1. هر شبم بی تو به صد غم بگذرد
شب چنین بر عاشقان کم بگذرد
...
1. کی بود کی که شب محنت من روز شود
صبح اقبال من آن روی دل افروز شود
...