1 نرگس آسا چو سر از خاک بدر خواهم کرد بهر رندان قدح از کاسه سر خواهم کرد
2 تا وزد بر گل رخسار تو گه گه جان را سوی تو همنفس باد سحر خواهم کرد
3 دیده از سوزن مژگان به رخت خواهم دوخت وز جمال دگران قطع نظر خواهم کرد
4 ساعدم رشته زر شد ز غمت زار و نزار گر دهد دست به گرد تو کمر خواهم کرد
1 عشرت خسرو و شیرین سحرم یاد آید کوه غم بر دلم از محنت فرهاد آمد
2 بانگ زنجیر نهادند لقب بی خبران آهن از ناله مجنون چو به فریاد آمد
3 گر نه شمشاد گل اندام من از باغ گذشت چون صبا همدم بوی گل و شمشاد آمد
4 آدمیزاده بتان آفت اهل نظرند آفت جان من آن شوخ پریزاد آمد
1 شبم ز مرغ چمن این نوا به گوش آمد که وقت عشرت رندان باده نوش آمد
2 نهاد بر لب تو جام ارغوانی لب ز رشک خون دل ارغوان به جوش آمد
3 جزای بی عمل از شیخ خودفروش مجوی که این معامله از پیر میفروش آمد
4 مباش بیهده منکر خروش صوفی را که در خروش به فرموده سروش آمد
1 خطت از لعل آتشگون برآمد ندانم سبزه ز آتش چون برآمد
2 خضر زد غوطه در عهد سکندر در آب زندگی و اکنون برآمد
3 به خونریزی کشیدی از میان تیغ میان عشقبازان خون برآمد
4 ترازو با رخت سنجید مه را رخت در حسن ازو افزون برآمد
1 به بزم گل ز لبت جام را چو کام بر آمد ز خاک لاله چو نرگس به شکل جام برآمد
2 مه از خیال جبینت چو نیم آینه سرزد چو دید دایره روی تو تمام برآمد
3 به عزم گشت گذشتی به کوه لاله خرامان ز ذوق قهقهه از کبک خوشخرام برآمد
4 به بام هر که تو را وقت شام دید زد افغان که آنچه رفت به مغرب فرو ز بام برآمد
1 یار به کف ساغر شراب درآمد مست به قتل من خراب درآمد
2 خاصیت می نگر که از نظر من ماه برون رفت و آفتاب درآمد
3 جلوه گل را چو دید با همه مرغان بلبل بیدل به اضطراب درآمد
4 دل ز رخش دور میل چشمه خور کرد ز آرزوی آب در سراب درآمد
1 رخنه ز غم در دل خراب درآمد بر مژه زان رخنه خون ناب درآمد
2 چهره چه مالم به خاک در نظر آن رو خاست تیمم گهی که آب درآمد
3 باد بریده زبان من که ز ناله نرگس بیمار او ز خواب درآمد
4 صلح کنان رفت تا چه قصه رقیبش گفت که باز از در عقاب درآمد
1 گهی که از درم آن ترک شوخ شنگ درآید کمند دولتم از زلف او به چنگ درآید
2 اگر نه طعنه بیرونیان کند به دلش جا چرا به صلح چو بیرون رود به جنگ درآید
3 فتادم از دل سختش بلا رسید ز هر سو مباد خسته دلی را که پا به سنگ درآید
4 خدنگ او به کمان جفت و من ستاده که تا کی به سینه راحتم از زخم آن خدنگ درآید
1 هر آفتاب که از مطلع جمال برآید چو ماه روی تو بیند به انفعال برآید
2 نهال مهر تو کشتم به سینه لیک چه حاصل اگر نه میوه مقصود ازین نهال برآید
3 دمیده گرد دهان تو چیست آن خط مشکین بنفشه ای که ز سرچشمه زلال برآید
4 اگر به صومعه قوال وصف رویتو خواند ز صوفیان همه فریاد وجد و حال برآید
1 پریوشی که به رخ رسم دلبری داند سگ خودم شمرد و آدمیگری داند
2 نهان ز چشم کسان گفتمش به سوی من آی به خنده گفت که این شیوه را پری داند
3 چو دم ز بندگی او زنم ز آتش غم گدازشم دهد و بنده پروری داند
4 رعایت حق صحبت کسی تواند کرد که عیبنا کی یاران هنروری داند