آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند از جامی غزل 121
1. آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند
کشته آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند
...
1. آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند
کشته آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند
...
1. دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد
بین مستی این می که عجب کارگر افتاد
...
1. برهنگان چمن باز سبزپوش شدند
ز تیغ خور سپر رند باده نوش شدند
...
1. چو رند خط به حریفان دردخواره نویسد
به درد تیره خم بر سفال پاره نویسد
...
1. خوبرویان جهان رسم وفا نشناسند
قدر یاری و وفاداری ما نشناسند
...
1. بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد
زان گل راحت دمد چون از کف یاری رسد
...
1. دوستان از ناله زارم صدایی بشنوید
وز خروش سیل اشکم ماجرایی بشنوید
...
1. منم امروز حریف قدح آشامی چند
چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند
...
1. چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد
صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد
...
1. گر روی بی تو مرا داغ جگر تازه شود
چون بیایی به توام مهر دگر تازه شود
...
1. چون رسوم شاهی از دور فلک بنیاد شد
از دو سلطان احمد این ویرانه کاخ آباد شد
...