1 عاشقان از خطت چو یاد کنند از سویدای دل مداد کنند
2 نامه شوق او به کلک مژه بر بیاض بصر سواد کنند
3 مرده را جان مده ز لب که مباد از بشر بیشت اعتقاد کنند
4 جان و دل بی تو روی در عدم اند روی بنما که خیر باد کنند
1 از سرو قدت کج نظران را چه گشاید وز خاک درت بصران را چه گشاید
2 جز خون گره بسته به نوک مژه شبها از لعل تو خونین جگران را چه گشاید
3 جز با دگران دیدنت از دور به حسرت از وصل تو بی سیم و زران را چه گشاید
4 زر گشت مرا چهره و گر زر نگشایم زین وجه چو تو سیمبران را چه گشاید
1 هر شبم بی تو به صد غم بگذرد شب چنین بر عاشقان کم بگذرد
2 بس که بر روی زمین می بارم اشک ترسم از روی دگر نم بگذرد
3 نقد دل گم کرده ام ای کاش باد موی مویت را به خم خم بگذرد
4 باد ذوق زخم تو بر من حرام بر دلم گر یاد مرهم بگذرد
1 کی بود کی که شب محنت من روز شود صبح اقبال من آن روی دل افروز شود
2 بی تو از سینه چو خواهم که برآرم نفسی نارسیده به دلم آه جگرسوز شود
3 کی شود دوخته چاک دلم از تیغ غمت گر به هر مو مژه ات ناوک دلدوز شود
4 گر مطیعش شود این گنبد فیروزه چه سود هر که بر دولت وصل تو نه فیروز شود
1 از تنت گر قبا گشاده شود گره از کار ما گشاده شود
2 صبح دولت دمد چو از رویت سر زلف دو تا گشاده شود
3 در غمخانه ام ز بی یاری از صبا بسته یا گشاده شود
4 چون تو مژگان به هم زنی بر دل تیرهای بلاگشاده شود
1 رخت که بر مه رخشان خطی ز نیل کشید به چشم روشن عاشق ز سرمه میل کشید
2 کمال صنع ازل را تویی دلیل را خط تو حرف خطا بر رخ دلیل کشید
3 دلم که دید لبت پیش روی تشنه لبیست که در بهشت برین جام سلسبیل کشید
4 به زیر زلف رخت آفتاب اوج بقاست که سایه بان به سر از پر جبرئیل کشید
1 مدت رفتن آن مه به سفر دیر کشید مهلت قاصد و تأخیر خبر دیر کشید
2 به غباری که به هر سو رود از موکب او آرزومندی اصحاب نظر دیر کشید
3 ابر جود است و کرم لیک پی یک قطره بخل ورزیش بدین تشنه جگر دیر کشید
4 این همه ناله مرغان به چمن زان سبب است که نقاب از رخ گل باد سحر دیر کشید
1 کس رخت را چو گل نظاره نکرد که گریبان چو غنچه پاره نکرد
2 با دل عاشقان کند دل تو آنچه با شیشه سنگ خاره نکرد
3 هر که زیر کمر میان تو دید وای او کز بلا کناره نکرد
4 مه نشد شب فروز تا ز رخت لمعه نور استعاره نکرد
1 چون قدح کز شراب پر گردد چشمم از خون ناب پر گردد
2 ماه نو ساغر، آفتاب می است ماه نو ز آفتاب پر گردد
3 بس که سوزد دلم جهان چه عجب گر ز دود کباب پر گردد
4 تشنه عشق را چه سود کند بحر و بر گر ز آب پر گردد
1 داغ هجرم لب خشک از مژه تر میسازد شربت مرگ من از خون جگر میسازد
2 خط مشکین که بناگوش تو میآراید فتنه تازه پی اهل نظر میسازد
3 هرکه جوید شرف وصل تو از حیله عقل بهر بام فلک از شعبده پر میسازد
4 ساخت زر روی مرا عشق و ز خونابه دل صورت نام تو را سکه زر میسازد