1 چون نسخه جمال تو خالیست از غلط در وی چرا کشند لب و عارض تو خط
2 شک داشت در وجود دهانت دبیر حسن بر لب پی شک از دو سه خال تو زد نقط
3 بغداد حسن را که تو در وی خلیفه ای جاریست ز آب دیده ما بر کنار شط
4 منویس نامه پیش رقیب زبان دراز خط چون توان نوشت قلم را نکرده قط
1 دلم که بی تو ز هیچ آرزو ندارد حظ ز باغ و راغ بجز رنگ و بو ندارد حظ
2 ز لطف طبع بود ذوق می نه از خوردن ز باده با شکم پر سبو ندارد حظ
3 چه سود کوشش واعظ چو بی عنایت تو بغیر رنج و غم از جست و جو ندارد حظ
4 مکش نقاب ز رخ پیش زاهدان کثیف که جز لطیف ز روی نکو ندارد حظ
1 زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع
2 اینچنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع
3 بر امید بوی تو یا پرتوی از روی تو روز در باغم چو گل شب در شبستانم چو شمع
4 امشب ای صبح سعادت چند سوزم بی رخت روی بنما تا به رویت جان برافشانم چو شمع
1 عمرها آن که به سویم گذری داشت دریغ تند بگذشت و ز حالم نظری داشت دریغ
2 می پرد روح به امید لب بام ویم وه که بخت از تن من بال و پری داشت دریغ
3 من به وصف لب او طوطی شکرشکنم نه کرم بود که از من شکری داشت دریغ
4 منم آن عاشق مفلس که سپهر از گوشم حلقه خدمت زرین کمری داشت دریغ
1 کجا شد آنکه ز بغداد مستقر سلف به حله روی نهادم ز حله رو به نجف
2 نجف مگوی که آن قبله جای مجد و علا نجف مگوی که آن بارگاه عز و شرف
3 نهاده اهل وفا بر ستانه او روی کشیده اهل صفا بر حوالی او صف
4 بر آن ستانه فرو ریختم ز جیب نیاز ز عجز و ضعف هدایا ز فقر و فاقه تحف
1 صوفی شهر آن به انواع فضایل متصف باده خورد و شد به فضل باده خواران معترف
2 ساخت جاروب حریم میکده موی سفید خرقه پشمینه در پای خم افکند از کتف
3 خرده چون شین در سر شاهد کن و شمع و شراب تا شوی بالانشین بر اهل عشرت چون الف
4 آن جبین بین برتر از ابرو که پنداری شده ست عطف دامان مه روشن هلال منخسف
1 حشمت میفروش بین بر در او ز هر طرف گرد مواید کرم اهل صفا کشیده صف
2 فیض کرامتش نهد دمبدم از سفال می رند خداشناس را جام جهان نما به کف
3 پرورشت دهد فلک لیکن ازو تو برتری بیش نهد بلی خرد قیمت گوهر از صدف
4 پرده دیده و دلم فرش بود به راه تو گر قدمی بدین طرف رنجه کنی زهی شرف
1 شب نهان آن مستم از بالای سر بگذشت حیف بعد عمری کامد از من بی خبر بگذشت حیف
2 گرچه دیری بودم اندر هجر او گریان و خوار بر من از برق درخشان زودتر بگذشت حیف
3 سینه را کردم سپر تا نگذرد تیرش ز من بر سپر آمد خوش اما از سپر بگذشت حیف
4 عشرت شاهان ندارد لذت غمهای عشق روزهای من به غمهای دگر بگذشت حیف
1 دنت منازل من کنت منه بالاشواق گذشت مدت هجران و روزگار فراق
2 برآمد از مدد بخت و یاری توفیق مراد خاطر مجروح عاشق مشتاق
3 به صبر جفت شدیم ار چه پیش ازین می بود زطاق ابروی او دور طاقت ما طاق
4 گرفت آن که چو جان در درون دل جا داشت به سان مردمک اندر سواد دیده وثاق
1 به خود گمان من آن بود در بدایت عشق که کوس ملک زنم زود در ولایت عشق
2 دریغ و درد که هم در میان فرو رفتم ندیده بارقه لطفی از نهایت عشق
3 ز کارخانه عشقم جز این نصیبی نیست که بر زبان گذرد گه گهم حکایت عشق
4 حقوق عشق رعایت چنانچه می باید نیافت زین بود از عاشقان شکایت عشق