1 من به خون غرق و لب لعل تو در خنده هنوز زخم کاری و من از تیغ تو شرمنده هنوز
2 چه عجب گر بگدازم همه شب بی تو چوشمع عجب اینست که روز آید و من زنده هنوز
3 بس گرفتار که در راه وفایت شده خاک سرو تو سایه بر آن خاک نیفکنده هنوز
4 نکند گرچه دگر با تو صنوبر دعوی خورد از دست صبا مشت پراکنده هنوز
1 دل سپردم به دلبری که مپرس سرو قدی سمنبری که مپرس
2 با رقیبان همه وفا و کرم با اسیران ستمگری که مپرس
3 مردم چشمم ازخیال لبش شد توانگر به گوهری که مپرس
4 می رسد دمبدم ز غمزه او بر دلم زخم نشتری که مپرس
1 هرکس آرد دامن صلحت به چنگ بر سر اینست ما را با تو جنگ
2 صحبت تنگ تو با بیگانگان آشنایان را همی آرد به تنگ
3 محنت هجر تو پاید سالها دولت وصل تو باشد بی درنگ
4 مهر خطت را هنر داند دلم گرچه باشد عیب بر آیینه زنگ
1 تیغ مژگان را به خون عشقبازان تیز کن غمزه را در قتل پاکان خنجر خونریز کن
2 با چنین شکل پر آشوب آ برون یک بامداد شهر را درمانده غوغای رستاخیز کن
3 تلخ کامم از ترشرویی تو بهر خدا زان دولب یک خنده شیرین شورانگیزکن
4 زاهدا گر بار خواهی در صف دردی کشان سبحه بفکن وز سبوی باده دست آویز کن
1 آشیان می سازد از خس بلبل بی صبر و هوش می کند ز اغیار حال خویش را خاشاک پوش
2 وقت گل باشد غنیمت جز به عشرت مگذران دمبدم در گوش هوشم گوید این معنی سروش
3 روی همت کی کند در مسند تمکین شاه چون نهد بر خم می پشت فراغت میفروش
4 ضعف پیری را دوا کردم طلب گفت آن حکیم نوجوانی جوی و بر رویش شراب لعل نوش
1 بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد زان گل راحت دمد چون از کف یاری رسد
2 چون به سیلی رانیم خواهم که دارم دیده پیش لیک ترسم کز مژه بر دستت آزاری رسد
3 برکسم نبود حسد جز آنکه چون خواهد دلش از جمال چون تو دلداری به دیداری رسسد
4 محنت صاحبدلان باشد غرض چون در جهان نوبت خوبی همچون تو جفاکاری رسد
1 از در بسته و دیوار بلند تو به تنگ آمده با در و دیوارم ازین غصه به جنگ
2 گفته ای شب در ما چند زنی این نه درست از دل سخت تو بر سینه همی کوبم سنگ
3 تا به گوش تو رسد ناله من می خواهم که به بزم تو کنم از رگ جان رشته چنگ
4 داده ام دل به تو از صورت مژگان تو پر بسته ام بر کمرت ترکشی از تیر خدنگ
1 آن سرو ناز کیست نهاده کلاه کژ مستیست گوییا که نهد پا به راه کژ
2 چون تازه شاخ گل که تمایل کند ز باد گاه از خواص باده شود راست گاه کژ
3 حرفیست بر لطافت صنع دبیر دال بر لوح عارضش سر زلف سیاه کژ
4 افتم خمیده پشت به راهش که دور نیست در پای سرو راست که خیزد گیاه کژ
1 نوازشنامه ای آورد باد از حضرت جانان مخلد باد بر فرق گدایان ظل سلطانان
2 نه نامه بل سجلی بندگان را بهر آزادی ز عار بادپیمایان و عهد سست پیمانان
3 بیاضش نوربخش دیده جمعی غم اندیشان سوادش مایه جمعیت مشتی پریشانان
4 فشاندم جان چو آمد همره قاصد خیال او وز این کم خدمتی شرمنده ام از روی مهمانان
1 خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
2 یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
3 روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی یافتم ذوقی ازان پرسش پنهان که مپرس
4 سر خوبانی و سامان جهان آشوبان بی تو زانسان شده ام بی سر و سامان که مپرس