1 ای تنت سیم و بر و ساعد و بازو همه سیم چون زر از مفلسی از سیم توام دل به دو نیم
2 دزدی از من تن خود چون گذرم پهلویت من چنین مفلس و از من تو همی دزدی سیم
3 هست بی ساعد سیمین توام بیم هلاک دست ده تا که برون آیم ازین ورطه بیم
4 با سگ کوی توام هست قدیمی عهدی حاش لله که فراموش کنم عهد قدیم
1 دانی که چیست بر رخم این اشک لاله گون عشقت چکاند از دل من قطره های خون
2 خون دلم ز آتش توست آمده به جوش آتش چو تیز گشت ز سر می رود برون
3 آتش ز آب کشته شود وین عجب کز اشک هر لحظه زنده تر شودم آتش درون
4 چشم من از خیال لبت اشکریز هست پر می صراحیی که فتاده ست سرنگون
1 زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع
2 اینچنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع
3 بر امید بوی تو یا پرتوی از روی تو روز در باغم چو گل شب در شبستانم چو شمع
4 امشب ای صبح سعادت چند سوزم بی رخت روی بنما تا به رویت جان برافشانم چو شمع
1 شراب لعل بده ساقیا که یک دو سه دم رهم ز شغل سیه کاری دوات و قلم
2 به دل که چون ورق نانوشته پاکیزه ست چرا کشم ز خیال دروغ و راست رقم
3 دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم سواد شعر قرین با بیاض شعر به هم
4 به وصف روی غزالان غزلسرایی چند به فکر قافیه پشتی چو زلف ایشان خم
1 تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
2 بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
3 کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
4 کردی وداع و بار سفربستی و شدند همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
1 نگارا ز درماندگان یاد می کن خدا را ز درماندگان یاد می کن
2 چو درمانده موریم افتادن به راهت سوارا ز درماندگان یاد می کن
3 چو اخلاص اهل ارادت نداری ریا را ز درماندگان یاد می کن
4 چو بر محرمان شربت وصلت افتد گوارا، ز درماندگان یاد می کن
1 چو از تن تیر تو جان را بدزدد ز تیرت سینه پیکان را بدزدد
2 گریزم در خدا چون بینم آن چشم مباد آن کافر ایمان را بدزدد
3 خطت بنهفت لب را در شگفتم که چون خضر آب حیوان را بدزدد
4 زند شب رخنه دل در باغ وصلت که تا سیب زنخدان را بدزدد
1 چون من بی صبر و دل خواهم که آن رو بنگرم اول از بیم رقیب این سو و آن سو بنگرم
2 سوزدم جان ز آرزوی آن خط و عارض به باغ سایه سنبل چو بر گلهای خود رو بنگرم
3 بر میان صد رشته جان با کمر بستی گره تا به کی چندین گره بسته به یک مو بنگرم
4 روی من به گفته ای یا ماه، رخصت ده دمی تا گشایم برقع و روی تو نیکو بنگرم
1 ای پیک دوست پیش آ کت دست و پا ببوسم دستت جدا بگیرم پایت جدا ببوسم
2 روی تو دیده چشمش روی تو را ببینم چشم تو دیده رویش چشم تو را ببوسم
3 نامه به دست داری از کار رفت دستم بگشای تا ببینم پیش آر تا ببوسم
4 چشمش برآن فتاده دستش به آن رسیده دیده بر آن بمالم هر لحظه یا ببوسم
1 چون نهفتی آن دو رخ بگشا لب خندان خویش جلوه ده بر بیدلان یک غنچه از بستان خویش
2 کس رطب بی خسته کم دیده ست لب از من مدوز تا که سازم آن رطب را خسته از دندان خویش
3 مردم از پیراهنت دیدن چه حاجت زخم تیغ چون به قصد قتل من بالا زنی دامان خویش
4 هر رگم را شد به پیکان تو پیوندی جدا کن ترحم وز تن زارم مکش پیکان خویش