باغبان می خواست برد شاخی از سرو بلند از جامی غزل 85
1. باغبان می خواست برد شاخی از سرو بلند
دید کو ماند به قدت اره در نرمی فکند
...
1. باغبان می خواست برد شاخی از سرو بلند
دید کو ماند به قدت اره در نرمی فکند
...
1. زهی جمال تو خورشید آسمان شهود
تویی بدیع ترین نقش کارگاه وجود
...
1. سر زلفت گره بر کار من زد
لب لعلت دم از آزار من زد
...
1. چو می دم با لب جانان من زد
ز غیرت آتش اندر جان من زد
...
1. سحرگاهان که از باد صبا بوی بهاران زد
به گلگشت چمن بلبل صلای میگساران زد
...
1. نظاره جمال تو بیهوشی آورد
وز یاد هر که جز تو فراموشی آورد
...
1. خط تو خضر را به سیه پوشی آورد
لعلت مسیح را به قدح نوشی آورد
...
1. غمت از دل به رخم اشک جگرگون آرد
بین که هر دم فلک از پرده چه بیرون آرد
...
1. دل که در باغ ز هر گل غم یارش گیرد
مرغ نالان سبق از ناله زارش گیرد
...
1. خوشا بادی که ره سوی تو گیرد
چو بر تو بگذرد بوی تو گیرد
...
1. لبت دل دزد و من از وی شکر دزد
کم افتاده ست ازینسان دزد بر دزد
...
1. رقیب کیست که بوسه به خاک پات دهد
درین معامله یارب خدا جزات دهد
...