1 خوشا بادی که ره سوی تو گیرد چو بر تو بگذرد بوی تو گیرد
2 چو با روی تو گل گردد معارض بنفشه جانب روی توگیرد
3 فتد صد رخنه ام در قبله جان به هر چینی که ابروی تو گیرد
4 دلم سرحلقه عشاق گردد چو جا در حلقه موی تو گیرد
1 هر شیشه می با تو چو در محفلم افتد بینم لبت آن شیشه ز طاق دلم افتد
2 خواهم سر خود را به سر راه تو منزل باشد که تو را راه به سرمنزلم افتد
3 چون تیغ به قتلم کشی آن دم دیت من این بس که نگاهی به رخ قاتلم افتد
4 ای وقت صبا خوش که به یکدم بگشاید گر در شکن زلف تو صد مشکلم افتد
1 عارض ز خط آراسته شد نوش لبم را برهم زد ازان عارض و خط روز و شبم را
2 آن نخل طرب را چو گزیدم لب شیرین گفتا که مکن خسته ز دندان رطبم را
3 دل داشت نوای طربی فرقت آن ماه با ناله بدل کرد نوای طربم را
4 دارم به تو روی از همه زان دم که نهادند در قبضه عشق تو زمام طلبم را
1 از دو چشم تو مست بسیار است وز لبت می پرست بسیار است
2 همچو از عشق توبه ما را طره ات را شکست بسیار است
3 کم بود چون دو ساعدت هرچند دست بالای دست بسیار است
4 غمزه ات را به قتل خسته دلان تیر رفته ز شست بسیار است
1 رخنه ز غم در دل خراب درآمد بر مژه زان رخنه خون ناب درآمد
2 چهره چه مالم به خاک در نظر آن رو خاست تیمم گهی که آب درآمد
3 باد بریده زبان من که ز ناله نرگس بیمار او ز خواب درآمد
4 صلح کنان رفت تا چه قصه رقیبش گفت که باز از در عقاب درآمد
1 چو رند خط به حریفان دردخواره نویسد به درد تیره خم بر سفال پاره نویسد
2 گرفت روی تو ملک جهان وز خط مشکین خراج بر مه و خور باج بر ستاره نویسد
3 دقیقه های فرو رفته از صحیفه حسنت عذار تو به خط سبز برکناره نویسد
4 به قصد آنکه بماند همیشه قصه شیرین به تیشه کوهکن آن را به سنگ خاره نویسد
1 زهی از دو رخ شاه دنیا و دین به مهر کتف خاتم المرسلین
2 ز خاتم سیمان ازان ملک یافت که نام تواش بود نقش نگین
3 یسار است دنیا یمین آخرت به زیر نگینت یسار و یمین
4 چو طوبی به نعلین تو سود سر رسیده سر او به عرش برین
1 آمد نسیم و رایحه مشکبار داد مرغان باغ را خبر نوبهار داد
2 در روضه امید نهالی که رسته بود بالا کشید و میوه مقصود بار داد
3 کوته کنم حدیث، گرانمایه قاصدی از ره رسید و مژده اقبال یار داد
4 صوفی به شکر مژده او بزم عیش ساخت تسبیح و خرقه را به می خوشگوار داد
1 تا کرد جا به گوشم آوازه جمالت خلوتسرای دل شد جولانگه خیالت
2 در هجر تو بمردم نشنیده بوی وصلت در دام تو فتادم نادیده زلف و خالت
3 تو شاه ملک حسنی من تنگدل گدایی در خاطرم نگنجد اندیشه وصالت
4 شرح ملامت خویش از هجر تو چه گویم ترسم که طبع نازک گیرد ازان ملالت
1 گهی که از درم آن ترک شوخ شنگ درآید کمند دولتم از زلف او به چنگ درآید
2 اگر نه طعنه بیرونیان کند به دلش جا چرا به صلح چو بیرون رود به جنگ درآید
3 فتادم از دل سختش بلا رسید ز هر سو مباد خسته دلی را که پا به سنگ درآید
4 خدنگ او به کمان جفت و من ستاده که تا کی به سینه راحتم از زخم آن خدنگ درآید