جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست از جامی غزل 73
1. جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست
جاساخته جز جغد به ویرانه کسی نیست
...
1. جز مرغ غمت کرده به دل خانه کسی نیست
جاساخته جز جغد به ویرانه کسی نیست
...
1. ساقیا دور فلک منشور عید آورده است
ماه نو میخانه را زرین کلید آورده است
...
1. تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست
با دل سوخته و دیده تر خواهم زیست
...
1. مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت
تا که رسوا نشود روز شباشب بگریخت
...
1. منجم می کند از ماه و خور بحث
ز ماه رویت ارباب نظر بحث
...
1. آن مه که یافت امشب ازو عیش ما رواج
روشن به اوست مجلس ما اطفواالسراج
...
1. ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ،
ندارم رنگ جز خون جگر هیچ
...
1. بر آفتاب سلسلهٔ پرشکن مپیچ
مشکین طناب بر ورق یاسمن مپیچ
...
1. سر درگلیم تن شبم آمد به گوش روح
«یا ایها المزمل » قم و اشرب الصبوح
...
1. ای صیقل جبین تو داده جلای روح
در دل بود خیال تو تن را به جای روح
...
1. نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ
ندیده کس به جهان هندویی چنین گستاخ
...
1. قامتت نیزه و رخسار تو ای عشوه پسند
آفتابیست که گشته ست یکی نیزه بلند
...