آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست از جامی غزل 61
1. آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست
از شاخ گل نه غنچه که پیکان برآمده ست
...
1. آن غمزه زن چو گرد گلستان برآمده ست
از شاخ گل نه غنچه که پیکان برآمده ست
...
1. داد از تو که هیچت روش داد نمانده ست
فریاد که پیشت سر فریاد نمانده ست
...
1. رند دردی کش که با می دارد ایمانی درست
در ازل بسته ست با پیمانه پیمانی درست
...
1. نماند جا که تر از ابر دیده ما نیست
ولی چه سود که آن مه در ابر پیدا نیست
...
1. راهت از دیده رفتنم هوس است
سر به راه تو خفتنم هوس است
...
1. ای خوش آن عاشق که با یار خود است
زنده از دیدار دلدار خود است
...
1. خیال لعل لبت با صفای سینه خوش است
شراب صاف عقیقین در آبگینه خوش است
...
1. چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست
دل شکسته عشاق در هوای تو بست
...
1. منم که دعوی عشق تو رسم و راه من است
گواه صدق درین دعوی اشک و آه من است
...
1. طالب علم نظر شو خود جز این تحصیل چیست
حاصل تحصیل دیگر غیر قال و قیل چیست
...
1. باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست
داد ساقی می و مطرب به ترنم برخاست
...
1. آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست
که همه کون و مکانش به تماشا برخاست
...