1 ما را به غم تو هیچ کم نیست تا هست غم تو هیچ غم نیست
2 خالی ز دل شکسته حالی در زلف تو هیچ پیچ و خم نیست
3 خشک است رخت ز اشک رحمت در چشمه آفتاب نم نیست
4 صد پاره دلم درم درم شد جز داغ تو نقش هر درم نیست
1 کهن رواق فلک منزل اقامت نیست حریم کجروشان جای استقامت نیست
2 نشسته شاد به بزم طرب بدان ماند که خواجه معتقد نشئه قیامت نیست
3 به شیخ شهر شو ای سالک کرامتجوی که رند مصطبه را طاقت کرامت نیست
4 ز غیر باده پرستی دلا پشیمان باش که توبه پیش محقق بجز ندامت نیست
1 رخت خطی به مشک تر نوشته ست براتی بر گل از عنبر نوشته ست
2 خطا گفتم نه خط است آنکه دوران به خون عاشقان محضر نوشته ست
3 فریب عقل را نوشین لب تو فسون سحر بر شکر نوشته ست
4 نوشته گر چه خوش زین پیش یاقوت پس از وی لعل تو خوشتر نوشته ست
1 دلم نقطه درد افتاده است درین نقطه کی فرد افتاده است
2 سرشکم به رخ نقطه سرخی است که بر صفحه زرد افتاده است
3 جگر بی تو گرم است و دل نیز گرم همین آه من سرد افتاده است
4 تو ماه زمینی چرا آه من ز تو آسمانگرد افتاده است
1 بیدلی را بلایی افتاده ست کش چو تو دلربایی افتاده ست
2 مژه ها را ز دل که خون گشته ست درمیان ماجرایی افتاده ست
3 دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف هر یک از تو به جایی افتاده ست
4 نقد وصلت به دست ما گنجیست که به چنگ گدایی افتاده ست
1 از دو چشم تو مست بسیار است وز لبت می پرست بسیار است
2 همچو از عشق توبه ما را طره ات را شکست بسیار است
3 کم بود چون دو ساعدت هرچند دست بالای دست بسیار است
4 غمزه ات را به قتل خسته دلان تیر رفته ز شست بسیار است
1 خط به گرد رخت درآمده است الله الله چه درخور آمده است
2 نیست جز دود آه سوختگان که به دور رخت برآمده است
3 مهر و مه را که بندگان تواند طوقی از مشک و عنبر آمده است
4 چه خلل کعبه جمال تو را از حبش گرچه لشکر آمده است
1 شیوه عقل از دل دیوانه بیرون کردنیست ناموافق هرچه هست از خانه بیرون کردنیست
2 هرچه شد در دل گره از مصلحت بینی عقل از درون با نعره مستانه بیرون کردنیست
3 گر کند مشاطه مویی بر تو کج از دست او شانه نی نی دست او از شانه بیرون کردنیست
4 چون شماری عشق ورزان را دم از زاهد مزن از حساب آشنا بیگانه بیرون کردنیست
1 از تنگهای شکر ناب آن دهن به است وز میوه های باغ بهشت آن ذقن به است
2 از تن قبا بکش که حجابیست بس کثیف اندام نازکت به ته پیرهن به است
3 گفتی که شاد زی که نمردی ز هجر من در راه عشق مردن ازین زیستن به است
4 دارم هوای کوی تو هرجا که می روم پیش غریب از همه عالم وطن به است
1 به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت به خط لبت سبق روح پروری آموخت
2 ز لطف در بناگوش تو تعالی الله که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
3 دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین خط مزوری و لوح دلبری آموخت
4 به طرف باغ گذشتی فکنده طره به دوش چمن طراوت ازان سنبل طری آموخت