1 بیدلی را بلایی افتاده ست کش چو تو دلربایی افتاده ست
2 مژه ها را ز دل که خون گشته ست درمیان ماجرایی افتاده ست
3 دل به چین جان به روم ازان رخ و زلف هر یک از تو به جایی افتاده ست
4 نقد وصلت به دست ما گنجیست که به چنگ گدایی افتاده ست
1 کهن رواق فلک منزل اقامت نیست حریم کجروشان جای استقامت نیست
2 نشسته شاد به بزم طرب بدان ماند که خواجه معتقد نشئه قیامت نیست
3 به شیخ شهر شو ای سالک کرامتجوی که رند مصطبه را طاقت کرامت نیست
4 ز غیر باده پرستی دلا پشیمان باش که توبه پیش محقق بجز ندامت نیست
1 جز هوای وصل تو در سر هوس نبود مرا گر کنی پروای من پروای کس نبود مرا
2 بسته جان احرام کوی توست و قالب محملش جز دل نالان درین محمل جرس نبود مرا
3 مست می گردم به دور لعل تو در شهر و کوی هیچ ترس از شحنه و بیم از عسس نبود مرا
4 دست می خواهم به پایت سایم و مالم به روی بیش ازین چیزی ز لطفت ملتمس نبود مرا
1 زلف معشوق به دست دگران است امشب نوبت دولت کوته نظران است امشب
2 همدمی نیست که باشد به قدش خلعت عشق کو نه چون صبح ز غم جامه دران است امشب
3 گه به غم گاه به ماتم گذرد شکر خدای که به هرحال بزودی گذران است امشب
4 باشد آن ماه به سرمنزل ما آرد روی چشم امید به هر سو نگران است امشب
1 زهی فراق تو چون مرگ هادم اللذات حیات و دولت وصل تو متحد بالذات
2 منم فتاده به گرداب غم به دستم ده کمند زلف کزان باشدم امید نجات
3 به فسق و زهد قضا برنگردد ای ساقی بدین ترانه بده می که کل آت آت
4 چو بیشتر تلف عمر ما ز هشیاریست بغیر باده چه امکان تلافی مافات
1 یار به کف ساغر شراب درآمد مست به قتل من خراب درآمد
2 خاصیت می نگر که از نظر من ماه برون رفت و آفتاب درآمد
3 جلوه گل را چو دید با همه مرغان بلبل بیدل به اضطراب درآمد
4 دل ز رخش دور میل چشمه خور کرد ز آرزوی آب در سراب درآمد
1 ای صیقل جبین تو داده جلای روح در دل بود خیال تو تن را به جای روح
2 ای نسبت صفای بتان با وجود تو چون نسبت کدورت تن با صفای روح
3 خود گو که از تو چون گسلم چون تویی مرا محنت زدای قالب و راحت فزای روح
4 جان را گداختم به هوای تنت بلی تن را کنند اهل ارادت فدای روح
1 بر دل عاشق چو زخم از نشتر خاری رسد زان گل راحت دمد چون از کف یاری رسد
2 چون به سیلی رانیم خواهم که دارم دیده پیش لیک ترسم کز مژه بر دستت آزاری رسد
3 برکسم نبود حسد جز آنکه چون خواهد دلش از جمال چون تو دلداری به دیداری رسسد
4 محنت صاحبدلان باشد غرض چون در جهان نوبت خوبی همچون تو جفاکاری رسد
1 شبم ز مرغ چمن این نوا به گوش آمد که وقت عشرت رندان باده نوش آمد
2 نهاد بر لب تو جام ارغوانی لب ز رشک خون دل ارغوان به جوش آمد
3 جزای بی عمل از شیخ خودفروش مجوی که این معامله از پیر میفروش آمد
4 مباش بیهده منکر خروش صوفی را که در خروش به فرموده سروش آمد
1 عاشقم اما نمی گویم کجا بیخودم لیکن نمی دانم چرا
2 بیخودم زان می که آن را نیست جام عاشقم جایی که آنجا نیست جا
3 حبذا زان می که از یک جرعه ساخت از وجود خویشتن فانی مرا
4 ساقیا یک جرعه دیگر ببخش تا شوم فانی ز پندار فنا