1 چو عشق بر دوجهان حرف اتحاد نوشت چه فرق از حرم کعبه تا حریم کنشت
2 بر این صحیفه مکش خط اعتراض که نیست بجز نگاشته یک قلم چه خوب و چه زشت
3 ز پیر میکده جو وقت خوش که نتوان یافت جز از روایح انفاس او نسیم بهشت
4 پی بهشت ز می توبه کی کنم که بس است بهشت من سر کوی بتان حور سرشت
1 بر آفتاب سلسلهٔ پرشکن مپیچ مشکین طناب بر ورق یاسمن مپیچ
2 زخمم زدی هزار ز یک نکته، ای رقیب مانند مار این همه بر خویشتن مپیچ
3 بر تن شهید عشق تو را خونْ لباس بس چون مردهٔ فسردهاش اندر کفن مپیچ
4 خواهم که سر نهی به کنارم به وقت خواب امشب، خدای را، که سر از حکم من مپیچ
1 جهد مل کن که باز عهد گل است عهد گل را قرینه جهد مل است
2 سایه بر هر خسی کی اندازد سنبل تو که سایه بان گل است
3 جان صدپاره ام کند به تو میل میل اجزا بلی به سوی کل است
4 هندوی عقل را به طوق بلا حلقه زلف تونهاده غل است
1 نظاره جمال تو بیهوشی آورد وز یاد هر که جز تو فراموشی آورد
2 در دل شکست ناوک آهم چه حاجت است کز خط رخ تو رسم زره پوشی آورد
3 نبود بغیر عشق هنر چون کشی نقاب بس بی هنر که رو به هنرکوشی آورد
4 چون جام گیرد از لب تو کام رشک آن عشاق را به خون جگرنوشی آورد
1 زهی جمال تو خورشید آسمان شهود تویی بدیع ترین نقش کارگاه وجود
2 به شرح سر جمالت بود ترانه چنگ ز شوق بزم وصالت بود ترنم عود
3 چه کار آمدنی من اگر نبودی تو غرض ز بودن من دیدن جمال تو بود
4 همیشه کلک حقایق نگار در کف توست به آن کلیدگشایی در خزانه جود
1 منم که دعوی عشق تو رسم و راه من است گواه صدق درین دعوی اشک و آه من است
2 حریم دیر مغان را گرفته خانقهم خم شراب کهن پیر خانقاه من است
3 گرم ز مهر تو مانع نگشت موی سفید عذار تو به خط سبز عذرخواه من است
4 خوش آنکه سرخوشت از دور دیدم و گفتم اگر غلط نکنم سرو کج کلاه من است
1 لبت دل دزد و من از وی شکر دزد کم افتاده ست ازینسان دزد بر دزد
2 ز چشمم شست چشمت سرمه خواب به عیاری برد کحل از بصر دزد
3 تنت را بنگرم دزدیده زانسان که بر سیم کسان دوزد نظر دزد
4 اگر دزدیده ات بینم مکن عیب که دزدی را نداند جز هنر دزد
1 خط تو خضر را به سیه پوشی آورد لعلت مسیح را به قدح نوشی آورد
2 هستم همه خطا را چه کنم گرنه لطف تو آیین عفو و رسم خطاپوشی آورد
3 ترسم چنین که شیفته دشمنان شدی کز یاد دوستانت فراموشی آورد
4 قصد هلاک اهل وفا چون کند قضا روی دلت به راه جفا کوشی آورد
1 خوبرویان جهان رسم وفا نشناسند قدر یاری و وفاداری ما نشناسند
2 جز ره عشق بتان راه دگر می جویند اهل تقلید که راهی به خدا نشناسند
3 پای تا سر همه دردند اسیران تو لیک چاره درد ندانند و دوا نشناسند
4 قاصدی محرم اسرار سراپرده تو جز نسیم سحر و باد صبا نشناسند
1 چو در طریق ارادت نگار ما دودل است به هر کجا رود از کوی یکدلان بحل است
2 ز چین به لوح جبینش هزار نقش خطاست چه سود ازانکه رخش رشک صورت چگل است
3 ز لطف و قهر وی آسودگی نیابد کس مزاج او چو نه در طور حسن معتدل است
4 به تیغ فرقت ازو به که بگسلم پیوند به زلف او رگ جانم اگرچه متصل است