1 صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت
2 باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت
3 کی شود آینه طلعت یار آن سالک کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت
4 هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری دیده بخت چو در موعد دیدار بخفت
1 تا کرد جا به گوشم آوازه جمالت خلوتسرای دل شد جولانگه خیالت
2 در هجر تو بمردم نشنیده بوی وصلت در دام تو فتادم نادیده زلف و خالت
3 تو شاه ملک حسنی من تنگدل گدایی در خاطرم نگنجد اندیشه وصالت
4 شرح ملامت خویش از هجر تو چه گویم ترسم که طبع نازک گیرد ازان ملالت
1 ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت
2 من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم سنگی که بر سر من می آید از ملامت
3 عشقم ندیم جان شد بی عشق اگر ز جانم روزی دمی برآمد، دارم بر آن ندامت
4 بررغم شیخ شهرم پیر مغان دهد می پیش من این کرم هست افزون ز صد کرامت
1 گنج مراد را که بر او قفل ابتلاست دندانه کلید ز دندان اژدهاست
2 آن رخنه ها به جان که ز دندان وی فتاد در ملک فقر کنگره قصر کبریاست
3 فقر است راحت دو جهان زینهار ازان میل غنا مکن که غنا صورت عناست
4 راحت همین به قاف قناعت بود بلی عنقا همه عناست چو از قاف خود جداست
1 روی خوش تو مطلع صبح صباحت است خط لب تو سبزی خوان ملاحت است
2 هر گوهر سخن که گذشته ست بر لبت دری به لب فتاده ز بحر فصاحت است
3 دل شد جراحت از تو و این اشک سرخ هست خونابه ای که گشته روان زان جراحت است
4 راحت کف است پیش عرب چون کفم به کف مالی، کنم خروش که وه این چه راحت است
1 امشب ز شغل شاعریم حال دیگر است همچون ردیف قافیه پیشم مکرر است
2 ز آثار کلک بیهده گوی سیه زبان روی دلم سیاهتر از پشت دفتر است
3 ساقی بیا و رغم سفیهان شهر را می ده که می جلای ضمیر سخنور است
4 آن می که چون نوازش خوبان طرب فزاست آن می که چون وصال بتان روح پرور است
1 آن شاخ گل که تازه بر و سایه پرور است بر آفتاب سنبل او سایه گستر است
2 گوی معنبر است زنخدان او ز خط کز وی حریم بزم حریفان معطر است
3 هرکس که دید شکل خوش دلرباش گفت از کارخانه قدر این نقش دیگر است
4 سر باختن به خاک رهش دولتی قویست خوش مقبلی که دولت آتش میسر است
1 تا آن ذقن ز خط شده گوی معنبر است زان عنبرین شمامه مشامم معطر است
2 پرچین ز خار خشک بود رسم و خط تو پرچین نهاده گرد گل از سنبل تر است
3 دل بد مکن که خاتمه حسن شد خطت کان پیش ما مقدمه حسن دیگر است
4 قدت چه دلرباست که بینم هزار دل کاندر میان گرفته تو را چون صنوبر است
1 این کلبه نشیمن نیاز است خلوتگه محرمان راز است
2 چون خانه چشم اهل بینش بر روی خسان درش فراز است
3 هر نقش عجب در او که بینی آیینه صنع نقش ساز است
4 خوش آن که ز هر کتاب در وی بر شاهد علم دیده باز است
1 به ابروان مه من در خم فلک طاق است به روی روشن خود نور چشم آفاق است
2 ز نعل توسن او شکل های محرابی به هر زمین که فتد قبله گاه عشاق است
3 ز بس کزان گهر پاک غرقه در اشکم به بحر نسبت چشم ترم نه اغراق است
4 بیان شوق چه حاجت که گریه و ناله ز دیده و دل من ترجمان اشواق است