1 آن که تیغ مهر او در سینه صد چاکم زند کشته آنم که چون مه خیمه بر خاکم زند
2 شویم از خون جگر گر صد رقم هر دم قلم جز خیال خط او بر لوح ادراکم زند
3 گرچه باغی ام خزان دیده، شوم رشک بهار ابر لطفش گر نمی بر خار و خاشاکم زند
4 جز هوس نبود حجاب راه گو از برق عشق لمعه ای کآتش درین جان هوسناکم زند
1 قامتت نیزه و رخسار تو ای عشوه پسند آفتابیست که گشته ست یکی نیزه بلند
2 گریه ام کم نشد از لاله و نسرین بی تو راه سیل از خس و خاشاک کجا گردد بند
3 ذوق پابوس توام کشت و ندارم زهره که بپرسم ز دولعل تو که یک بوسه به چند
4 آمدم تا فکنی سایه لطفم بر سر سرو بالای تو چون سایه ام از پای فکند
1 برهنگان چمن باز سبزپوش شدند ز تیغ خور سپر رند باده نوش شدند
2 نوای عیش زد از شاخ سرو مرغ سحر معاشران همه در نعره و خروش شدند
3 فقیه مدرسه با طالبان حلقه درس کشیده صف به در پیر میفروش شدند
4 کجاست طاقت می صوفیان صومعه را که ناچشیده به بویی ز عقل و هوش شدند
1 نرگس آسا چو سر از خاک بدر خواهم کرد بهر رندان قدح از کاسه سر خواهم کرد
2 تا وزد بر گل رخسار تو گه گه جان را سوی تو همنفس باد سحر خواهم کرد
3 دیده از سوزن مژگان به رخت خواهم دوخت وز جمال دگران قطع نظر خواهم کرد
4 ساعدم رشته زر شد ز غمت زار و نزار گر دهد دست به گرد تو کمر خواهم کرد
1 سفر خوش است اگر یار همسفر باشد غبار موکب او سرمه بصر باشد
2 به منزلی که نشیند به محملی که رود جمال او همه جا قبله نظر باشد
3 به هر جهت که کنی روی آشکار بود به هر طرف که نهی چشم جلوه گر باشد
4 چه سود همسفری با ویم که آن خودکام ز راه وصل به هر گام دورتر باشد
1 خیال لعل لبت با صفای سینه خوش است شراب صاف عقیقین در آبگینه خوش است
2 بده به مهر دلم کاسه ای که باده صاف ز دست ساقی صافی ز زنگ کینه خوش است
3 بود خزینه گوهر ز وصف تو دهنم ز خاتم لب تو مهر بر خزینه خوش است
4 من و جلاجل دف رغم آن که در گوشش گه شمار صدای زر دفینه خوش است
1 بود بهار من آن روز اگرچه فصل دی است که گل در او رخ ساقی و لاله جام می است
2 جهانیان همه در جست و جوی می بینم ندانم این تک و پوی از کی است و تا به کی است
3 اگرچه پشت به پشتند رهروان کس نیست که طاق ابروی جانان نه قبله گاه وی است
4 رسید قاصد جان تیر او پیاپی باد نزول او که عجب قاصدی خجسته پی است
1 عید شد و عالمی کشته جولان تو را تا که قبول اوفتد از همه قربان تو را
2 نعل سم توسنت حیف بود بر زمین دیده عشاق باد عرصه میدان تو را
3 بردن دلهات کار، غارت دینها شعار به که نیفتد دوچار هیچ مسلمان تو را
4 تیغ سیاست بکش خون اسیران بریز دولت خوبی چو داد حشمت سلطان تو را
1 سر زلفت گره بر کار من زد لب لعلت دم از آزار من زد
2 دلم جز راه هشیاری نمی رفت خطت راه دل هشیار من زد
3 به خود پندار صبرم بود کآتش غمت در خرمن پندار من زد
4 به خون دل غمت را کلک مژگان رقم بر صفحه رخسار من زد
1 هر شبی از تو درین گوشه کاشانه جدا ز آتشم شمع جدا سوزد و پروانه جدا
2 مرده و زنده ملولم ز ملاقات رقیب هست دیرین مثلی گور جدا خانه جدا
3 چون ز بیگانگیت گریه کنم بر غم خویش از غمم خویش جدا گرید و بیگانه جدا
4 دل که محروم نشسته ست ازان عارض و خال مانده مرغیست هم از آب هم از دانه جدا