1 به افسون گر گشایی مهر این لعل شکرخارا فرود آری ازین فیروزه گون منظر مسیحا را
2 بیا ساقی که گر اقبال گردون را بقا بودی نکردی پایه تخت سکندر تاج دارا را
3 سفال دردی اندر ده که بهر نقل ازین مجلس سزد گر آسمان ریزد فرو عقد ثریا را
4 مجو از عقل شرح دل که درد آشام میخانه به جام می حواله کرد حل این معما را
1 رخت خطی به مشک تر نوشته ست براتی بر گل از عنبر نوشته ست
2 خطا گفتم نه خط است آنکه دوران به خون عاشقان محضر نوشته ست
3 فریب عقل را نوشین لب تو فسون سحر بر شکر نوشته ست
4 نوشته گر چه خوش زین پیش یاقوت پس از وی لعل تو خوشتر نوشته ست
1 پیش قدت دست خدمت بسته هر سروی که هست دست بسیار است جان من بلی بالای دست
2 میل طوبی کرد زاهد گرچه بالای تو دید آری آری مایل پستیست همتهای پست
3 مستی از میخانه می زد دست و می گفت این سرود بت پرست از بت پرست و خودپرست از خود نرست
4 درشب هجران هجوم آورد بر من تاب تب دل طپید از بیم و تن لرزید لیکن نبض جست
1 سحرگاهان که از باد صبا بوی بهاران زد به گلگشت چمن بلبل صلای میگساران زد
2 نباشد جز برای میگساران عرصه بستان که جاروبش نسیم صبح و آبش رشح باران زد
3 ز گل هر گلبن آمد گلعذاری خرم و خندان خوش آن کس کو می گلگون به روی گلعذاران زد
4 مجو از خط دور جام صافی حرف جمعیت که دوران این رقم را بر سفال درد خواران زد
1 آن مه که یافت امشب ازو عیش ما رواج روشن به اوست مجلس ما اطفواالسراج
2 فرسوده استخوان من از خاک پاش پر باشد به چشم اهل نظر سرمه دان عاج
3 روح الله ار طبیب شودجز به وصل یار بیمار عشق را نتواند کسی علاج
4 نتوان ره اجل به حیل بست بر کسی کش زخم تیغ عشق کند رخنه در مزاج
1 دل دید لبت وز دو جهان بی خبر افتاد بین مستی این می که عجب کارگر افتاد
2 هرجا ز تو شوریست همانا که ز خوبان در طینت پاک تو نمک بیشتر افتاد
3 زلف سیهت سوخته از برق تجلیست چون عکس دو رخسار تو بر یکدگر افتاد
4 تا ناوک تو بر سپر افتاد نه بر من صد چین به چین از حسدم چون سپر افتاد
1 رقیب کیست که بوسه به خاک پات دهد درین معامله یارب خدا جزات دهد
2 ز کامبخشی لطفت امید می دارم که کام جان من از لعل جانفزات دهد
3 گهی که جلوه کنی ترسد از خراش مژه وگرنه عاشق بیدل به دیده جات دهد
4 ز خط لب چه نویسی برات بر جانها که دید روی تو را کو نه جان برات دهد
1 عشرت خسرو و شیرین سحرم یاد آید کوه غم بر دلم از محنت فرهاد آمد
2 بانگ زنجیر نهادند لقب بی خبران آهن از ناله مجنون چو به فریاد آمد
3 گر نه شمشاد گل اندام من از باغ گذشت چون صبا همدم بوی گل و شمشاد آمد
4 آدمیزاده بتان آفت اهل نظرند آفت جان من آن شوخ پریزاد آمد
1 به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت به خط لبت سبق روح پروری آموخت
2 ز لطف در بناگوش تو تعالی الله که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
3 دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین خط مزوری و لوح دلبری آموخت
4 به طرف باغ گذشتی فکنده طره به دوش چمن طراوت ازان سنبل طری آموخت
1 منجم می کند از ماه و خور بحث ز ماه رویت ارباب نظر بحث
2 نشد ماهیت روی تو روشن اگرچه سالها بگذشت در بحث
3 چو بحث زلف تو آید به پایان به وصف کاکلت گیرم ز سر بحث
4 مرا صد بحث باشد با لب تو به بوسی می کنم ابراز هر بحث