1 سر چو ز جیب برزنی جلوه بامداد را صبح دمد به روی تو حرز «و ان یکاد» را
2 زاده خاک این درم بر در دیگرم مران داغ مفارقت منه بنده خانه زاد را
3 تا به سواد دیده کس جا نکند بغیر تو گریه به سیل خون دهد مردم این سواد را
4 نامه رسد چو از منت روی رقیب سنگدل کن به سواد آن سیه تجربه المداد را
1 کو قاصدی که شرح غم اشتیاق را سازم پر از غزل چو خراسان عراق را
2 هر شب به صورت شفق از عکس خون دل رنگین کنم کتابه این سبز طاق را
3 با بخت من زمانه کند اتفاق و نیست جز هجر دوست خاصیت این اتفاق را
4 جز برق صبح وصل ز سر منزل امید زایل نساخت ظلمت شام فراق را
1 عارض ز خط آراسته شد نوش لبم را برهم زد ازان عارض و خط روز و شبم را
2 آن نخل طرب را چو گزیدم لب شیرین گفتا که مکن خسته ز دندان رطبم را
3 دل داشت نوای طربی فرقت آن ماه با ناله بدل کرد نوای طربم را
4 دارم به تو روی از همه زان دم که نهادند در قبضه عشق تو زمام طلبم را
1 نبرد کعبه ام از خاطر این تمنا را که قبله گاه کنم خیمه گاه سلمی را
2 چو نیست روی توجه به خیمه گاه ویم به سوی کعبه کنم روی خود تسلی را
3 خیال قامت او کار سربلندان است حریم سدره بود جا درخت طوبی را
4 گشاد گوشه برقع ز رویش ای صوفی بیا مشاهده کن معنی تجلی را
1 جز هوای وصل تو در سر هوس نبود مرا گر کنی پروای من پروای کس نبود مرا
2 بسته جان احرام کوی توست و قالب محملش جز دل نالان درین محمل جرس نبود مرا
3 مست می گردم به دور لعل تو در شهر و کوی هیچ ترس از شحنه و بیم از عسس نبود مرا
4 دست می خواهم به پایت سایم و مالم به روی بیش ازین چیزی ز لطفت ملتمس نبود مرا
1 پاره پاره دل حزین مرا بین شرار آه آتشین مرا
2 پاک می کردم اشک خویش ز رخ غرق خون ساخت آستین مرا
3 چشم تو گر دلم ربود چه باک چون سلامت گذاشت دین مرا
4 بس که سودم به راه ناقه تو بین چو زانوی او جبین مرا
1 عید شد و عالمی کشته جولان تو را تا که قبول اوفتد از همه قربان تو را
2 نعل سم توسنت حیف بود بر زمین دیده عشاق باد عرصه میدان تو را
3 بردن دلهات کار، غارت دینها شعار به که نیفتد دوچار هیچ مسلمان تو را
4 تیغ سیاست بکش خون اسیران بریز دولت خوبی چو داد حشمت سلطان تو را
1 چنان محروم خواهد یار از دیدار خود ما را که نپسندد نظر در روی خود یک چشم زد ما را
2 به کف داریم از بهر قبول ساعدش جانی زهی دولت اگر ننهد به سینه دست رد ما را
3 دلی پر چاکها داریم در بحر امید از وی مباد آن روز کاید ز آب خالی این سبد ما را
4 ز ما مشت خسان دور است پابوس سمند او چنین کین بخت توسن می زند هر دم لگد ما را
1 خار غم بیخ فرو برده در آب و گل ما غنچه کم خاسته زین خار چو پر خون دل ما
2 بس که در راه تو ای کعبه جان گریانیم بر سر آب چو کشتیست روان محمل ما
3 شب برد ناله ما خواب رفیقان سفر به که از منزل شان دور بود منزل ما
4 دل نهادیم به بی حاصلی خود چه کنیم حاصلی نیست ز سعی دل بیحاصل ما
1 به سبز خطی یار و سفیدمویی ما که جز به خون جگر نیست سرخرویی ما
2 چه غم که نافه به صحرا فکند جهوی چین خطاست پیش خط یار نافه بویی ما
3 ز دوستان خدا جسته ایم چاره عشق نکرده هیچ خدادوست چاره جویی ما
4 به فرق ما قدح باده ریز کین باشد ز رنگ دعوی پرهیز خرقه شویی ما