1 مسکین دل من بر آتش عشق گداخت واندر طلب تو نقد هستی درباخت
2 آخر خود را به وصل لایق نشناخت بنشست و به داغ و درد دوری در ساخت
1 دور از رخ تو منم ز جان بگذشته صد نامه غم ز خون دل بنوشته
2 گاهی جگرم ز دست دل خون گشته گاهی دلم از خون جگر آغشته
1 ای سرو سهی که کس به پایت ننشست در سایه قد دلربایت ننشست
2 در باغ خیال دل بسی تازه نهال بنشاند ولی یکی به جایت ننشست
1 ای کرده نهان ز سایلت خوان عطا دریوزه احسان و تمنای عطا
2 چون هست دلت به مرکز عدل محیط زان صورت حیف را خطی خواند خطا
1 آن را که زمین کشد درون چون قارون نی موسیش آورد برون نی هارون
2 فاسد شده را ز روزگار وارون لایمکن ان یصلحه العطارون
1 زین پیش رهی بود ز بغداد نیاز موصل به حریم وصل آن کعبه راز
2 داریم ز شاه همدان چشم که باز ایمن شود از حرامی آن راه دراز
1 ای دل تا کی فضولی و بوالعجبی از من چه نشان عافیت می طلبی
2 سرگشته بود خواه ولی خواه نبی در وادی ما ادری ما یفعل بی
1 ماییم به راه عشق پویان همه عمر وصل تو به جد و جهد جویان همه عمر
2 یک چشم زدن خیال تو پیش نظر بهتر که جمال خوبرویان همه عمر
1 بحری ست کف جود شه کوه وقار هرگز نفتد به غیر گوهر به کنار
2 موجش به عراق چون گهر کرد نثار جامی به هرات ازان گهر چیده هزار
1 دل تا در دلبر به تظلم شده باد تن بر درش از در ترحم شده باد
2 چون نیست حجاب او به جز هستی ما در هستی او هستی او گم شده باد