رفت آنکه به قبله بتان روی آرم از جامی رباعی 85
1. رفت آنکه به قبله بتان روی آرم
حرف غمشان به لوح دل بنگارم
1. رفت آنکه به قبله بتان روی آرم
حرف غمشان به لوح دل بنگارم
1. خون می گریم وز تو چه پنهان دارم
کز بهر چه این دو چشم گریان دارم
1. گه در هوس روی نکو آویزم
گه در سفر زلف مشکبو آویزم
1. بهر تو به بر و بحر بشتافته ام
هامون ببریده کوه بشکافته ام
1. هر جا گذرم نوای عشقت شنوم
بر خوان بلا صلای عشقت شنوم
1. از زلف تو تاری نربودم رفتم
وز لعل تو رازی نشنودم رفتم
1. تا چند غلام کهنه یا نو باشم
در کشمکش کنیز و بانو باشم
1. تا چند پی نفس دغاباز روم
تا کی ره عقل حیله پرداز روم
1. خوش آنکه ز قید خودپرستی برهیم
وز تنگ دلی و تنگ دستی برهیم
1. هر دم غم آن ماه چگل می گویم
بی مهری آن مهر گسل می گویم
1. گر دولت وصل را نشایم چه کنم
این راز نهان با که گشایم چه کنم
1. جانا ز تو تا به چند اندوه کشم
وین بار غم گران تر از کوه کشم