1 چون شب برسد ز صبحخیزان میباش چون صبح شود ز اشکریزان میباش
2 آویز در آن که ناگزیر است تو را وز هرچه خلاف او گریزان میباش
1 من در غم هجر و دل به دیدار تو خوش تن در غم هجر و دل به دیدار تو خوش
2 تا کی چشمم سرشک حسرت ریزد اندر غم هجر و دل به دیدار تو خوش
1 ای خاک درت کعبه ارباب خصوص نازل شده ز آسمان به وصف تو نصوص
2 از پرتو روی و خاتم لعل لبت ظاهر شده سر لمعات است و فصوص
1 ای ذات رفیع تو نه جوهر نه عرض فضل و کرمت نیست معلل به غرض
2 هر کس که نباشد تو عوض باشی ازو وان را که نباشی تو کسی نیست عوض
1 ای بر سر حرف این و آن نازده خط پندار دویی دلیل بعد است و سخط
2 در جمله کاینات بی سهو و غلط یک عین فحسب دان و یک ذات فقط
1 آن را که نه عاشق است از یار چه حظ وان را که نه مشتاق ز دیدار چه حظ
2 نابینا را چو چشم عالم بین نیست ز الوان چه تمتع و ز انوار چه حظ
1 از تفرقه هجر تو در حلقه جمع از بس که فشاندم اشک دوشینه چو شمع
2 در دیده نماند اشک و اکنون ز دلم لو زاد علی العین دم فهوالدمع
1 خورشید تو زنگ خورده تیغ است دریغ پنهان شده در نیام میغ است دریغ
2 مرآت جمال آفرینش همه اوست ناداده جلا چنین دریغ است دریغ
1 امروز چنین کز آسمان ریزد برف ترسم که بپرای جهان ریزد برف
2 ساید ز بلور مهره ژاله سپهر چون سودگی بلور ازان ریزد برف
1 کی باشد کی لباس هستی شده شق تابان گشته جمال وجه منطق
2 دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق