1 هر روز روم سوی گلستان غمناک چون غنچه گریبان صبوری زده چاک
2 باشد که بگوید گل نورسته ز گل با من خبری زان گل نورفته به خاک
1 آن را که بود نور نبی در بشره حاجت نبود به طول و عرض شجره
2 وان را که ز رخ نتابد این نور سره شجره ندهد به غیر لعنت ثمره
1 نی ترک وجود غم فزاینده کنی نی آرزوی حیات پاینده کنی
2 آینده عمر خواهی از رفته فزون در رفته چه کردی که در آینده کنی
1 بی تاب شد از تب ورق نسرینت بی آب ز تبخاله لب شیرینت
2 تو خفته به سان چشم و من چون ابرو با پشت خمیده بر سر بالینت
1 دردا و هزار بار دردا دردا کامروز ندارم خبری از فردا
2 فردا که شوم فرد ز بیگانه و خویش رب ارحم لی ولا تذرنی فردا
1 ای فضل تو دستگیر من دستم گیر سیر آمده ام ز خویشتن دستم گیر
2 تا چند کنم توبه و تا کی شکنم ای توبه ده توبه شکن دستم گیر
1 کی باشد کی لباس هستی شده شق تابان گشته جمال وجه منطق
2 دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق
1 از نور ازل دلت منور بادا اسرار ابد در او مصور بادا
2 بی آنکه عنان عزم تابی سویی ملک همه عالمت مسخر بادا
1 یارب دلم از بتان سرکش برهان وز خط خوش و عارض مهوش برهان
2 یعنی که جمال خویش بیرون ز همه بنمای و مرا ازین کشاکش برهان
1 از شرب مدام و لاف مشرب توبه وز عشق بتان سیم غبغب توبه
2 دل در هوس گناه و بر لب توبه زین توبه نادرست یا رب توبه