1 حق فاعل و هر چه جز حق آلات بود تأثیر ز آلت از محالات بود
2 هستی که مؤثر حقیقی ست یکی ست باقی همه اوهام و خیالات بود
1 نی غنچه باغ من طراوت گیرد نی شربت عیش من حلاوت گیرد
2 از خم سعادتم اگر باده دهند در ساغر من رنگ شقاوت گیرد
1 با طبل اجل کوس نمی دارد سود صیت کی و کاووس نمی دارد سود
2 زین غم همه انفاس من افسوس شده ست افسوس که افسوس نمی دارد سود
1 عاشق چو شوی تیغ به سر باید خورد زهری که رسد همچو شکر باید خورد
2 هر چند تو را بر جگر آبی نبود دریا دریا خون جگر باید خورد
1 دلخسته و سینه چاک می باید شد وز هستی خویش پاک می باید شد
2 آن به که به خود خاک شویم اول کار چون آخر کار خاک می باید شد
1 دل تا در دلبر به تظلم شده باد تن بر درش از در ترحم شده باد
2 چون نیست حجاب او به جز هستی ما در هستی او هستی او گم شده باد
1 ای روی تو گل دهان و لب نقل و نبیذ عیش همه از لذت وصل تو لذیذ
2 تا چشم بد زمانه ماند ز تو دور از دست منت باد به گردن تعویذ
1 ای چشم من از نور رخت چشمه نور سر من از اسرار غمت جای سرور
2 ظاهر به تو گشت جمله ذرات و تو را خورشید صفت در همه ذرات ظهور
1 دور از رخت ای سنگدل سیمینبر لم یبق من الوجود عین و اثر
2 هر چند که تلخ و جان ستان باشد مرگ والله نواک منه ادهی وامر
1 چشم تو که ریخت خون صد خسته جگر در ماتمشان کبود پوشید مگر
2 نی نی غلطم که در گلستان رخت یک جای دمید نرگس و نیلوفر