1 ای با رخت انوار مه و خور همه هیچ با لعل تو سلسبیل و کوثر همه هیچ
2 بودم همه بین چو تیزبین شد چشمم دیدم که همه تویی و دیگر همه هیچ
1 در رنج خمار بودن ای یار ملیح جهل است به حکم عقل والجهل قبیح
2 چون دفع خمار جز به می نتوان کرد درده قدحی که الضرورات تبیح
1 تا کی ز رخت پرده گشایم گستاخ وز لعل لبت بوسه ربایم گستاخ
2 زین پس قدم از تارک سرخواهم ساخت تا چند به پا سوی تو آیم گستاخ
1 المنة لله که نه شیخم نه مرید نی طالب علم و نه مدرس نه معید
2 فارغ ز جهانیان چه زیرک چه بلید در زاویه ای نشسته ام فرد و وحید
1 آن شاهد غیبی ز نهانخانه بود زد جلوه کنان خیمه به صحرای نمود
2 از زلف تعینات بر عارض ذات هر حلقه که بست دل ز صد حلقه ربود
1 هر صورت دلکش که تو را روی نمود خواهد فلکش زود چشم تو ربود
2 رو دل به کسی ده که در اطوار وجود بوده ست همیشه با تو و خواهد بود
1 زان جنبش و کوشش که دل خسته نمود چون در ره جست و جوی کاری نگشود
2 در سایه ممدود شهنشاه ودود رفتم خفتم چو کاهل پای مرود
1 بر روی زمین به تازگی سبزه دمید بر صفحه خاک شد خط سبز پدید
2 گویی ز سفرکنندگان زیر زمین با روی زمینیان خطی تازه رسید
1 بر گوشه چشم تو که چشمش مرساد دانی ز چه خاست آن کبودی که فتاد
2 مشاطه حسن دید چشم سیهت شرمنده شد و سرمه به یک گوشه نهاد
1 یارب برهانیم ز حرمان چه شود راهی دهیم به کوی عرفان چه شود
2 بس گبر که از کرم مسلمان کردی یک گبر دگر کنی مسلمان چه شود