گفتم که هوای او برون شد ز سرم از جامی رباعی 145
1. گفتم که هوای او برون شد ز سرم
از خاک درش درد سر خود ببرم
...
1. گفتم که هوای او برون شد ز سرم
از خاک درش درد سر خود ببرم
...
1. آن را که بود نور نبی در بشره
حاجت نبود به طول و عرض شجره
...
1. بر مسند ناز خفته ای با دگران
صد گوهر راز سفته ای با دگران
...
1. سرخی ز لب لعل به سنگ آوردن
وز گل به گیاه بوی و رنگ آوردن
...
1. دل از روش مؤمن و ترسا برکن
زنار مغان ببر چلیپا بشکن
...
1. از نور ازل دلت منور بادا
اسرار ابد در او مصور بادا
...
1. گنجشک توام که پای بستم کردی
وز دانه اندوه و غمم پروردی
...
1. ای باد اگر سوی بدخشان گذری
زنهار بر آن ماه درخشان گذری
...
1. فی القلب دم یسیل من آماقی
کی یظهر ما سترت من اشواقی
...
1. ای کاش بدانمی که من کیستمی
سرگشته درین جهان پی چیستمی
...