1 من در غم هجر و دل به دیدار تو خوش تن در غم هجر و دل به دیدار تو خوش
2 تا کی چشمم سرشک حسرت ریزد اندر غم هجر و دل به دیدار تو خوش
1 فی القلب دم یسیل من آماقی کی یظهر ما سترت من اشواقی
2 از قصه هجر و قصه مشتاقی رمزی گفتم و قس علیه الباقی
1 گر خاک سر کوی مذلت باشی رسوا شده شهر و محلت باشی
2 به زانکه به زرق و خودنمایی صد سال شایسته هفتاد و دو ملت باشی
1 هر چند که در دل غم هجران افکند جان پرتو حسن به جانب آن افکند
2 حسن را چو فزون نمود یک نقطه دگر از خون جگر قطره به دامان افکند
1 قرب تو به اسباب و علل نتوان یافت بی سابقه فضل ازل نتوان یافت
2 بر هر چه بود توان گرفتن بدلی تو بی بدلی تو را بدل نتوان یافت
1 ای صفوت روح اعظم آیینه تو وی ظلمت خاک آدم آیینه تو
2 روی دگر است در هر آیینه تو را ای هژده هزار عالم آیینه تو
1 افلاک بود قسی حوادث چو سهام رامی حق و آماجگه افراد انام
2 هشدار که سر کار شد گفته تمام وز دایره رضا منه بیرون گام
1 آن کس که لبت دید تو را جان گفته ست وان کس که رخت، مهر درخشان گفته ست
2 القصه جهان حسن تو بسیار است هر کس ز تو هر چه دیده است آن گفته ست
1 دانی چه کسم ز ناکسان ناکس تر وز جمله خسیسان به خسیسی خس تر
2 در راه طلب که واپسان بسیارند هستم ز همه مرحله ها واپس تر
1 عمری به هوس باد هوا پیمودم در هر کاری خون جگر پالودم
2 در هر چه زدم دست ز غم فرسودم دست از همه بازداشتم آسودم