1 حق فاعل و هر چه جز حق آلات بود تأثیر ز آلت از محالات بود
2 هستی که مؤثر حقیقی ست یکی ست باقی همه اوهام و خیالات بود
1 امروز چنین کز آسمان ریزد برف ترسم که بپرای جهان ریزد برف
2 ساید ز بلور مهره ژاله سپهر چون سودگی بلور ازان ریزد برف
1 در دیده عیان تو بوده ای من غافل در سینه نهان تو بوده ای من غافل
2 از جمله جهان تو را نشان می جستم خود جمله جهان تو بوده ای من غافل
1 بر مائده جهان چه برنا و چه پیر باشد پی لقمه ای به صد محنت اسیر
2 ریزد به مثل ز دیده طفل صغیر صد قطره اشک بهر یک قطره شیر
1 چون شب برسد ز صبحخیزان میباش چون صبح شود ز اشکریزان میباش
2 آویز در آن که ناگزیر است تو را وز هرچه خلاف او گریزان میباش
1 از زلف تو تاری نربودم رفتم وز لعل تو رازی نشنودم رفتم
2 زنگ غمت از دل نزدودم رفتم القصه چنان کامده بودم رفتم
1 هر فصل گلی کز اثر چرخ برین آید ز زمین گلی برون پرده نشین
2 آیم به سر خاک تو شاید با گل همراه برون آمده باشی ز زمین
1 خواهی به بهار گیر خواهی به خزان کس نیست به جز چنار صباغ رزان
2 آری دستش به عادت رنگرزان گه سبز و گهی زرد ازان ست ازان
1 تا چند غلام کهنه یا نو باشم در کشمکش کنیز و بانو باشم
2 کنجی خواهم که جاودان با غم تو پا در دامان و سر به زانو باشم
1 گر دولت وصل را نشایم چه کنم این راز نهان با که گشایم چه کنم
2 گویند به کوی او بسی می آیی چون با دل خویش بس نیایم چه کنم