1 هستی همه ذلت و هوان است و ضعه زین مرحله هر که رفت الله معه
2 بگذر به زمین نیستی تا یابی فی الارض مراغما کثیرا و سعه
1 حیران شده ام که میل جان با تن چیست واندر گل تیره این دل روشن چیست
2 عمری ست که با هزار من هستی من من می گویم ولی ندانم من چیست
1 با طبل اجل کوس نمی دارد سود صیت کی و کاووس نمی دارد سود
2 زین غم همه انفاس من افسوس شده ست افسوس که افسوس نمی دارد سود
1 آن را که نه عاشق است از یار چه حظ وان را که نه مشتاق ز دیدار چه حظ
2 نابینا را چو چشم عالم بین نیست ز الوان چه تمتع و ز انوار چه حظ
1 در دعوی لاف معنی از من بگریخت خوش آنکه ز مدعی رهزن بگریخت
2 هر جا ز در خانه درآمد دعوی معنی به شتاب از ره روزن بگریخت
1 بگذر به دیار یارم ای پیک شمال بر خاک رهش به جای من دیده بمال
2 ور قصه حال من کند از تو سوال قل مات من الهجر علی اصعب حال
1 بر مسند ناز خفته ای با دگران صد گوهر راز سفته ای با دگران
2 با من سخن ار نگویی این بس که رسد در گوش من آنچه گفته ای با دگران
1 نی غنچه باغ من طراوت گیرد نی شربت عیش من حلاوت گیرد
2 از خم سعادتم اگر باده دهند در ساغر من رنگ شقاوت گیرد
1 دل خسته و جان فگار و مژگان خونریز رفتم به دیار آن مه مهرانگیز
2 من جای نکرده گرم گردون به ستیز زد بانگ که هان چند نشینی برخیز
1 شد فصل بهار و گشتم از غصه هلاک دارم جگری کباب و چشمی نمناک
2 گلها همه سر ز خاک بیرون کردند الا گل من که سر فرو برد به خاک