1 نی بر دل ما ز هیچ یاری باری ست نی بر دل هیچ کس ز ما آزاری ست
2 از کسوت فخر و عار عاری شده ایم ما را نه به کس فخر و نه از کس عاری ست
1 باز آ که عظیم دردناکم ز غمت پیراهن صبر کرده چاکم ز غمت
2 افتاده میان خون و خاکم ز غمت القصه بطولها هلاکم ز غمت
1 مسکین دل من بر آتش عشق گداخت واندر طلب تو نقد هستی درباخت
2 آخر خود را به وصل لایق نشناخت بنشست و به داغ و درد دوری در ساخت
1 با زلف تو نافه را سر مسکینی ست با روی تو ماه رسته از خودبینی ست
2 شیرین لب خود مگز که آن تبخاله کافتاده بر آن لب همه از شیرینی ست
1 بی تاب شد از تب ورق نسرینت بی آب ز تبخاله لب شیرینت
2 تو خفته به سان چشم و من چون ابرو با پشت خمیده بر سر بالینت
1 فارقت و لاحبیب لی الا انت احباب چنین کنند احسنت احسنت
2 ظن می بردم که در فراقم بکشی والله لقد فعلت ما کنت ظننت
1 هر دیده که روزی به جمالت نگریست چون از تو جدا ماند چرا خون نگریست
2 هر چند که بی تو زنده ام حیرانم زان کس که رخ تو دید و دور از تو بزیست
1 افسوس که دلبر پسندیده برفت دامن ز کفم چو عمر درچیده برفت
2 از دیده برفت خون ز دل نیز بلی از دل برود هر آنچه از دیده برفت
1 ای سرو سهی که کس به پایت ننشست در سایه قد دلربایت ننشست
2 در باغ خیال دل بسی تازه نهال بنشاند ولی یکی به جایت ننشست
1 تا چند کنی بحث قدیم و محدث تا چند دهی شرح معاد و مبعث
2 یک عین قدیم بین در اطوار ظهور آنگاه بدوز لب که تم المبحث