1 به گوش مه رسد آواز یاربم هر شب مهی تو نیز به گوش تو می رسد یارب
2 ز هجر روی تو روزم شب است وین شب را پدید نیست به غیر از سرشک من کوکب
3 رخت به چارده سال این جمال و خوبی یافت کجا رسد به تو ماه فلک به چارده شب
4 سرم چه لایق فتراک بستن است این بس که در رهت شود آزرده سم مرکب
1 به مه من که رساند که من دلشده هر شب ز غم هجر رسانم به فلک ناله یارب
2 نتوان بوسه زد آن لب کنم اما هوس آن که ببوسم لب جامی که رسد گاه به آن لب
3 سر من گر چه نشاید که به فتراک ببندی چه شود گر بگذاری که نهم بر سم مرکب
4 چو مرا مذهب و ملت همه شد در سر و کارت چه زنم لاف ز ملت چه کنم دعوی مذهب
1 چند ای معلم هر روز تا شب باشد غزالم محبوس مکتب
2 شد فرش دیبا از سبزه صحرا ارسله معنا یرتع و یلعب
3 تعلیم و آداب او را چه حاجت او خود ز آغاز آمد مؤدب
4 هر جا خرامد بهر دعایش خیزد ز جانها فریاد یارب
1 تا نمودی لب و چه غبغب دل من در چه است و جان بر لب
2 شب من روز کن ز طلعت خویش ای شده روز من ز زلف تو شب
3 پیش تو آفتاب ناپیداست روز روشن نهان بود کوکب
4 رنجه شد خاطرت ز یارب من من دلخسته چون کنم یارب
1 آفتاب حسن طالع شد چو افکندی نقاب حسن طالع بین که دیدم آن رخ چون آفتاب
2 در خیال خط مشکین تو با عارض به هم دمبدم چشم تر ما می زند نقشی بر آب
3 خاک آن در زیر سر شبها غنودن دولتی ست عمر بگذشت و ندیدم هرگز این دولت به خواب
4 می کند هر دم دل بیهوشم آن لب ها هوس مست رفت از دست و دارد همچنان ذوق شراب
1 هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب
2 بس که در هر منزلی آید ز چشمم سیل خون خیمه ها در دیده مردم نماید چون حباب
3 تا نشانم گرد راهش هر طرف تابد عنان پیش پیش خیل او پاشم ز ابر دیده آب
4 او دهد جولان سمند و من در آن غم کز چه رو دست او گیرد عنان یا پای او بوسد رکاب
1 ای روی تو اختر جهان تاب شد تیره شبم ز هجر دریاب
2 من تاب نیارم از تو توبه من تاب من الحبیب ما طاب
3 عمری ست که بر در توام من یک بار بپرس من علی الباب
4 خواب اجل از تو غایبم برد من غاب کما یقال قد خاب
1 ای تو را قد خوب و ابرو خوب و زلف و چهره خوب بر زبان اهل دل نام تو محبوب القلوب
2 با لب نوشین تو زد لاف شیرینی نبات مصریان از شهر خود کردند بیرونش به چوب
3 با تو هر کس را هوای دولت هم خانگی ست خانه را اول ز گرد هستی خود گو بروب
4 با دهانت در میان دارد دلم سری نهان لیس یدری سر قلبی غیر علام الغیوب
1 هر صبح کآفتاب رخت سر زند ز جیب گر من چو صبح چاک زنم جیب جان چه عیب
2 چون گشت ساقی آن لب میگون چه جای طعن گر طیلسان زهد به صهبا دهد صهیب
3 پیران سرم هوای جوانی ز ره فکند آنجا که حکم عشق چه جای شباب و شیب
4 بر ما رقم به عشق زد آن دم که ساز کرد اسباب جلوه شاهد خلوت سرای غیب
1 چون نصیب ما نشد وصل حبیب ما و درد بی نصیبی یا نصیب
2 درد دوری زان در از من پرس و بس محنت غربت نداند جز غریب
3 گر چه از نزدیک خوب است آن دو رخ دور بهتر باشد از چشم رقیب
4 کی توان سودای عاشق را علاج ترک این ماخولیا کن ای طبیب