1 بگشا دری از تیغ جفا سینه ما را وز سینه برون بر غم دیرینه ما را
2 چون ناوک دلدوز تو راحت نرساند هر مرهم راحت که رسد سینه ما را
3 ماییم و دل صاف چو آیینه چه داری محروم ز عکس رخت آیینه ما را
4 تو شاهی و ما عور و گداییم چه نسبت با اطلس زربفت تو پشمینه ما را
1 من پس زانوی غم تا یار هم زانوی کیست خاطر من سوی او تا خاطر او سوی کیست
2 من نشسته روی بر آیینه زانوی خویش تاکنون آن ماه چون آیینه رو در روی کیست
3 می رسد هر لحظه مشک آمیز باد صبح خیز گر نه بر مشکین غزال من گذشت این بوی کیست
4 سوی محرابم مخوان ای شیخ بنگر کین زمان نقش بسته در دلم شکل خم ابروی کیست
1 تو حور جنتی اما ز چشم فتانت ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
2 سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
3 چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسند که هست بازوی من یا زه گریبانت
4 شد آفریده لبت زان زلال آب حیات که بر لب آمده است از چه زنخدانت
1 مه شمع شب افروز و رخت نور تجلی ست او را به جمال تو کجا زهره دعوی ست
2 رضوان به هوای قد رعنای تو ای سرو جاوید وطن ساخته در سایه طوبی ست
3 منما به کس آن روی و در آیینه نظر کن زان رو که تماشای رخت هم به تو اولی ست
4 هر جا نفسی می گذرد زان لب شیرین آنجا چه مجال دم جان پرور عیسی ست
1 با اسیران نظری نیست تو را بر غریبان گذری نیست تو را
2 چون نیاری دگرم پیش نظر گر نظر با دگری نیست تو را
3 قول دشمن مشنو در حق من که ز من دوست تری نیست تو را
4 سرم از خاک درت دور مکن گر ز من درد سری نیست تو را
1 بس که می آیم به کویت شرم می آید مرا چون کنم جای دگر خاطر نیاساید مرا
2 از سر کویت من بی صبر و دل هر جا روم گر چه باغ خلد باشد دل فرو ناید مرا
3 هر طرف صد خوبرو در جلوه نازند لیک از همه نظاره روی تو می باید مرا
4 وه چه گفتم من که بینم گاه گاهی روی تو دیگری را خوبرو گفتن نمی شاید مرا
1 صد خارم از فراق تو در پای دل شکست وز گلشن وصال تو نامد گلی به دست
2 پرواز گاه مرغ دلم شاخ سدره بود از شوق دانه تو درین دامگه نشست
3 هر کس که هست جرعه کش جام لعل توست گر شیخ پارساست و گر رند می پرست
4 ز اوراق فضل و دفتر دانش دلم گرفت خواهم نهاد رهن می ناب هر چه هست
1 روی خود را مگو شریک مه است در نکویی که لاشریک له است
2 نارسیده به چارده سالت رویت افزون ز ماه چارده است
3 ملک هستی تمام طی کردم تا به وصلت هنوز نیمه ره است
4 تا تو بستی نقاب تو بر تو بر رخم خون بسته ته به ته است
1 جفای تو که بسی خوشتر از وفای من است همه عنایت و لطف است چون به جای من است
2 وفا که با همه کس می کنی نمی خواهم من و جفای تو کان خاصه از برای من است
3 چو قدر دولت وصل تو را ندانستم به داغ هجر که می سوزیم سزای من است
4 گهی که تیغ زنی دست ده که بوسه زنم که دستبوس تو آن لحظه خون بهای من است
1 روحی فداک ای صنم ابطحی لقب آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب
2 کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب
3 هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو زین بزمگاه تشنه جگر رفت و خشک لب
4 تا زلف تو شب است و رخت آفتاب چاشت «واللیل والضحی » است مرا ورد روز و شب