1 ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما خورشید را فروغ ده از عکس جام ما
2 گلگون می درآر به میدان کنون که هست رخش سپهر و توسن ایام رام ما
3 آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان کز گردش زمانه کشد انتقام ما
4 آورد آب رفته به جو باغ حسن را سرو بلند قامت طوبی خرام ما
1 کاش ویران شود از سیل فنا خانه ما تا کشد گنج جفا رخت به ویرانه ما
2 چرخ فیروزه که بینی ز شفق گلگونش درد آلوده سفالی ست ز خمخانه ما
3 ما و پیمان می ای زاهد پیمانه شکن دور باد آفت سنگ تو ز پیمانه ما
4 طرفه حالی که به یک حرف زبان نگشادیم قاف تا قاف جهان پر شد از افسانه ما
1 هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا خواهم از شوق کنم جامه جان چاک آنجا
2 مبریدم ز سر راهش اگر میرم زار بگذارید خدا را که شوم خاک آنجا
3 مزن آتش به من ای آه در آن کوی مباد دود خیزد ز سر این خس و خاشاک آنجا
4 شدم آواره شهری ز گرفتاری دل که ز خونریز غریبان نبود پاک آنجا
1 طرف باغ و لب جوی و لب جام است اینجا ساقیا خیز که پرهیز حرام است اینجا
2 شیخ در صومعه گر مست شد از ذوق سماع من و میخانه که آن حال مدام است اینجا
3 لب نهادی به لب جام و ندانم من مست که لب لعل تو یا باده کدام است اینجا
4 بسته حلقه زلف تو نه تنها دل ماست هر کجا مرغ دلی بسته دام است اینجا
1 صبر از دل و دل از من و من از وطن جدا سهل است اگر نباشم ازان سیم تن جدا
2 سازد ز غصه همچو قبا جیب خویش چاک گر یک زمان فتد ز تنش پیرهن جدا
3 در بیستون ز ناله من گر صدا فتد ناله ز درد کوه جدا کوهکن جدا
4 هر صبحدم ز شوق تو پیش گل و سمن مرغ چمن جدا کند افغان و من جدا
1 تو را ای نازنین هر سو ز دلها صد سپه بادا به هر جا بگذری صد جان پاکت خاک ره بادا
2 همی ترسم شود آزرده آن تن ور نه می گفتم تو را هر شب درون دیده من خوابگه بادا
3 ز حکم عقل می بخشد فراغت عشق تو ما را همیشه عشق تو در کشور دل پادشه بادا
4 سیه رو خواندیم وان موجب صد سرخرویی شد سر مویی اگر گویم خطا رویم سیه بادا
1 برفت عقل و دل و دین و ماند جان تنها چو آن غریب که ماند ز کاروان تنها
2 چو خوان درد نهادی خیال را بفرست که منعمان ننشانند میهمان تنها
3 حدیث موی میانان چو در میان آید تو در خیال من آیی ازان میان تنها
4 ز زلف و خال و خطت چون رهم به حیله عقل گرفت از همه سو دزد پاسبان تنها
1 خال و خط جانفزاست اینها یا آفت جان ماست اینها
2 صبر و خرد از دلم چه جویی در دور تو خود کراست اینها
3 چشم تو هزار فتنه انگیخت ای شوخ چه فتنه هاست اینها
4 از جور و جفای تو ننالم کز همچو تویی وفاست اینها
1 روحی فداک ای صنم ابطحی لقب آشوب ترک و شور عجم فتنه عرب
2 کس نیست در جهان که ز حسنت عجب نماند ای در کمال حسن عجب تر ز هر عجب
3 هر کس نیافت جرعه ای از جام وصل تو زین بزمگاه تشنه جگر رفت و خشک لب
4 تا زلف تو شب است و رخت آفتاب چاشت «واللیل والضحی » است مرا ورد روز و شب
1 بدا برق بطحاء و الدمع ساکب زهی عشق مستولی و شوق غالب
2 خوش آن برق رخشان که از کوی جانان درخشد چو بر آسمان نجم ثاقب
3 نگاری که روبند حوران جنت غبار دیارش به مسکین ذوایب
4 دلم سوخت از شوق او گر چه دایم خیال رخش هست با جان مصاحب