1 من کیستم که چشم گشایم به روی تو این بس که می کنم به زبان گفت و گوی تو
2 ای آرزوی جان نظری کن به حال من زان پیشتر که جان دهم از آرزوی تو
3 خال نیم ز فکر میانت بلی مرا پیوند دیگر است به هر تار موی تو
4 هر صبح می کنم چو صبا ره سوی چمن باشد که یابم از گل نورسته بوی تو
1 چه کمر بسته ای به کین با من که خوشی با همه همین با من
2 سرو نازی و هرگزت ننشاند یک زمان بخت بر زمین با من
3 چه خطا دیده ای ز من که تو را شد چنان طبع نازنین با من
4 که به کام تو زهر با دگران خوشتر آید از انگبین با من
1 مرا تا کی ز کشتن بیم کردن خوشا پیش تو جان تسلیم کردن
2 معلم چون تو شوخی را ندانست به جز درس جفا تعلیم کردن
3 دهانت سر غیب آمد میان نیز خرد را کی توان تفهیم کردن
4 گرفت از شش جهت عشق تو خواهد مرا رسوای هفت اقلیم کردن
1 رسید ترک من از تاب می عرق کرده شکسته طرف کله جیب جامه شق کرده
2 صفای سینه اش از چاک پیرهن چون صبح هزار دلشده را اشک چون شفق کرده
3 به اتفاق جهانی گذشته از دل و دین به هر کجا گذری کیف ما اتفق کرده
4 برای باده و نقلش صبا به صحن چمن ز لاله کاسه نهاده ز گل طبق کرده
1 بیا وز لب لعل جامم بگردان دل از باده لعل فامم بگردان
2 به کوی خودم خوان و روی ارادت ز احرام بیت الحرامم بگردان
3 سگم نام کردی ورم فخر نبود بدین نام فرخنده نامم بگردان
4 علیک ار نگویی به دشنامی آخر زبان در جواب سلامم بگردان
1 منم ز مهر تو شبها به فکر ماه فتاده نشسته اشک فشان چشم بر ستاره نهاده
2 ز هر چه غیر تو در کنج عزلتیم نشسته به هر چه حکم تو بر پای خدمتیم ستاده
3 سگ توام به کمند جفا نوازش من کن چو نیست بخت که سازی مشرفم به قلاده
4 دلا مبند بر مرهم شکاف های خدنگش که بر تو آن همه درهای رحمت است گشاده
1 شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه سر نیاز من و آستان میخانه
2 صدای ذکر ریایی نمی دهد ذوقی خوشا نوای نی و نعره های مستانه
3 ز شیخ شهر چه می پرسی و محاسن او که شرح آن نتواند به صد زبان شانه
4 کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه
1 دل به جان درمانده وان جان جهان با دیگران من ز پا افتاده وان سرو روان با دیگران
2 آن که از خود دیدن جولان او رشک آیدم چون توانم دیدنش جولان کنان با دیگران
3 التفات او چه خرسندی دهد چون بینمش چشم ظاهر با خود و لطف نهان با دیگران
4 ای اجل بستان ز من این جان بی آرام را تا به کی باشد مرا آرام جان با دیگران
1 گوید نگار من چو ز هجران کنم گله ان تات ماشیا انا آتیک هروله
2 وان دم که رو نهم به ره جست و جوی او بر پای سعی من نهد از زلف سلسله
3 ور سر به جیب صبر کشم گویدم به ناز چون می دهد دلت که مرا می کنی یله
4 یارب چه موجب است که آن شاه دلنواز با بیدلی چو من کند اینسان معامله
1 منع سماع نغمه نی می کند فقیه بیچاره پی نبرد به سر نفخت فیه
2 می ده به بانگ نی که ندارم به فر عشق پروای ریش محتسب و سبلت فقیه
3 واعظ به طعن باده پرستان زبان گشاد یارب تویی پناه من از شر آن سفیه
4 ماییم و تیه هجر تو ای چشمه حیات یادی بکن ز حال جگرتشنگان تیه