1 داری به جان من کمین ای من کمین هندوی تو خوی تو گر هست این چنین صد جان فدای خوی تو
2 گه بر در بتخانه ام گه در حریم خانقه القصه گردم در به در دایم به جست و جوی تو
3 بادا ز زخم ناوکت در سینه صد روزن مرا باشد که افتد پرتوی از آفتاب روی تو
4 روز و جفای چاوشان شبها و بیم پاسبان یارب من آزرده جان کی راه یابم سوی تو
1 مرو زین چشم تر ای اشک خونین دمبدم بیرون شدم رسوا منه دیگر ز فرمانم قدم بیرون
2 به روز وصل خواهم چاک دل دوزم ز پیکانت که ماند شادی و عشرت درون اندوه و غم بیرون
3 به صحرا وقت گل آن نیست لاله بلکه آتشها ز خاک داغداران فراقت زد علم بیرون
4 زدی بر لوح سیم از مشک تر نونی رقم یعنی نیاید خوشنویسان را چنین حرف از قلم بیرون
1 ای غمت هر لحظه جان ناتوانی سوخته برق عشقت خانه بی خانمانی سوخته
2 این چنین کز هر درونی سوز عشقت شعله زد عاقبت بینم ازین آتش جهانی سوخته
3 تربت ما را علم هم ز آتش دل به چو ما با درون آتشین رفتیم و جانی سوخته
4 قصه سوز دل پروانه را از شمع پرس شرح آن آتش ندارد جز زبانی سوخته
1 شدم بهر تو خاک راه خوبان یکی زین سو خرام ای شاه خوبان
2 ز خورشید رخت جز پرتوی نیست فروغ عارض چون ماه خوبان
3 نباشد جز دلی آیینه آیین نظرگاه دل آگاه خوبان
4 همین عشق است و بس بر موجب حسن نکویی خواه عز و جاه خوبان
1 چرخ اخضر کز دو چشم خاست موج خون در او شیشه سبز است و اشکم باده گلگون در او
2 شد جهان از اشک من دریا و می ترسم شود غرقه از بار دل من زورق گردون در او
3 جا درون دل گرفتی چاکش از پیکان بدوز تا نیابد ره خیال غیری از بیرون در او
4 رشته جان گر ز زلفت نگسلد چندین مپیچ جان من گو باش یک تار دگر افزون در او
1 نگار شوخ چشم تیز خشم تندخوی من نمی بیند به چشم مرحمت یک بار سوی من
2 به رویم از مژه خوناب وز دل خون ناب آمد چه گویم کز فراق او چها آمد به روی من
3 دم قتلم چو تیغ او ز سوز سینه بگدازد ز آب زندگانی خوشتر آید در گلوی من
4 تماشای رخش را هر سر مو گر شود چشمی سر مویی نگردد کم به رویش آرزوی من
1 آیینه باش و عکس رخش بین در آینه مشنو خبر که نیست خبر چون معاینه
2 گفتم توان جمال تو دیدن به عشوه گفت گر صاف دل چو آینه باشی هرآینه
3 ذرات کون آینههای جمال اوست نقشی دگر نموده رخش در هر آینه
4 صوفی تو خرقهپوشی و ما رند جرعهنوش ما بیننا و بینک الا مباینه
1 ز هر سو بدانند و رویت نکو حماک الله ای دوست من کل سو
2 به خون جگر می کنم چهره تر همین است پیش توام آبرو
3 رسان تیزتر آبی از تیغ خویش که شد خشکم از آتش دل گلو
4 اگر کوزه می شکستم چه شد به جرمانه گیرم به گردن سبو
1 ای خطت نقشی ز نو انگیخته مشک تر پیرامن گل ریخته
2 با خیال لعل رنگ آمیز تو آب چشم ما به خون آمیخته
3 دارم از زلف تو صد پاره دلی هر یک از مویی دگر آویخته
4 آهوان دیده فریب چشم تو هر کدام از گوشه ای بگریخته
1 گر به پای سرو بخرامد قد رعنای او سرو همچون سایه خود را افکند در پای او
2 بر سر بازار گل بی وجه گو مفروش حسن چون ندارد کس به دور عارضش پروای او
3 سایه آن سرو بالا هر که را بر سر فتاد سر به طوبی کی درآرد همت والای او
4 آن پریرو مردم چشم من است این روشن است جای آن دارد که سازم چشم روشن جای او