ای دو چشمت در ستیز و کین یکی از جامی غزل 992
1. ای دو چشمت در ستیز و کین یکی
دل یکی تاراج کرده دین یکی
...
1. ای دو چشمت در ستیز و کین یکی
دل یکی تاراج کرده دین یکی
...
1. خیل بتان برون ز شمار است و شه یکی
آری بود ستاره هزاران و مه یکی
...
1. بر سر آن کو سر من خاک بودی کاشکی
پایمال آن بت چالاک بودی کاشکی
...
1. قسم به صفوت جام و صفای جوهر می
که نیست در سر ما جز هوای ساغر می
...
1. ای به بالا همانک می دانی
تو گلی ما همانک می دانی
...
1. آسوده دلا حال دل زار چه دانی
خوان خواری عشاق جگرخوار چه دانی
...
1. با همه سنگدلان ساغر گلرنگ زنی
جرم ما چیست که بر ساغر ما سنگ زنی
...
1. گاهی ز هجر چشم مرا خون فشانی کنی
گاهی به وصل خاطر من شادمانی کنی
...
1. تا کیم خاطر آسوده به غم رنجه کنی
جان فرسوده ام از تیغ ستم رنجه کنی
...
1. هر دم به دیده دگری خانه می کنی
هم خانگی به مردم بیگانه می کنی
...
1. جانا چه شد که پرسش یاران نمی کنی
درمان درد سینه فگاران نمی کنی
...
1. تا کی از خلق اسیر غم بیهوده شوی
از همه رو به خدا آر که آسوده شوی
...