به کوی می فروشان خرده بینی از جامی غزل 968
1. به کوی می فروشان خرده بینی
بر آن آزاده می کرد آفرینی
1. به کوی می فروشان خرده بینی
بر آن آزاده می کرد آفرینی
1. نی کیست همدمی شده از خویشتن تهی
چون سالکان ز سیر مقاماتش آگهی
1. به فکرت خواستم کز سر وحدت یابم آگاهی
خطاب آمد که از پیر مغان خواه آنچه می خواهی
1. ز چشمت چشم آن دارم که گاهی
کند سوی گرفتاران نگاهی
1. هر نازنین که بینم جولان کنان به راهی
آهی ز دل برآرم بر یاد کج کلاهی
1. ای که در پرده به بازار جهان می آیی
ما تو بودیم ازین پیش و تو اکنون مایی
1. هر لحظه جمال خود نوع دگر آرایی
شور دگر انگیزی شوق دگر افزایی
1. عجب مطبوع و موزونی عجب زیبا و رعنایی
عجب شوخ دل آشوبی عجب ماه دل آرایی
1. دل برد ز من فتنه گری عشوه نمایی
زرین کمری کج کلهی تنگ قبایی
1. ای ز خاک قدمت چشم مرا بینایی
چشم بد دور ز روی تو که بس زیبایی
1. شنیده ام که ز من یاد کرده ای جایی
نداشتم من بیدل جز این تمنایی
1. گر بدانی که چها می کشم از درد جدایی
به خدا با همه بیرحمی خود رحم نمایی