1 هر کس که نیست زنده به عشق تو مرده به خود مرده پیش زنده دلان از فسرده به
2 هر کس نهال شوق تو در باغ جان نکشت از نخل آرزو بر دولت نخورده به
3 چون چرخ سفله می دهد اندر نواله زهر دست هوس به خوان نوالش نبرده به
4 ای شیخ سبحه را مشمر شرط راه فقر کان رشته از قبیل علایق شمرده به
1 ای دل من صید دام زلف تو دام دلها گشته نام زلف تو
2 بند شد در زلف تو دلها تمام دام و بند آمد تمام زلف تو
3 داد تشریف غلامی بنده را زلف تو ای من غلام زلف تو
4 لایق رخسار گلرنگ تو نیست جز نقاب مشکفام زلف تو
1 گر سرم خاک گشت بر در تو باد جانا سعادت سر تو
2 پست شد همچو سایه سرو بلند پیش شمشاد سایه پرور تو
3 تن چون موی من بود جان را یادگار از میان لاغر تو
4 سر زلفت به شهپر طاووس می پراند مگس ز شکر تو
1 منم چو صبح ز شوق تو جامه شق کرده ز مهر عارض تو اشک چون شفق کرده
2 ز لطف خویش به هر جا گشاده گل ورقی به خط سبز رخت نسخ آن ورق کرده
3 به صحن باغ گذر کانچه داشت غنچه گره گل از برای نثار تو بر طبق کرده
4 نشسته بر رخ گل شبنم است یا ز نسیم شنیده نکهت تو وز حیا عرق کرده
1 ای غمت شادکامی دل من وز غمت پر تمامی دل من
2 شد به عشق تو در جهان بدنام این بود نیکنامی دل من
3 صرف سودای زلف و خال تو شد نقد عمر گرامی دل من
4 گرد رخ دور خط مشکینت هست طوق غلامی دل من
1 ای ز همه صورت خوب تو به صورک الله علی صورته
2 روی تو آیینه حق بینی است در نظر مردم خودبین منه
3 بلکه حق آیینه و تو صورتی وهم دویی را به میان ره مده
4 صورت از آیینه نباشد جدا انت به متحد فانتبه
1 اینک سوار می رسد آن ترک کج کلاه خلقی نهاده روی تظلم به خاک راه
2 آویخته ز طرف کمر جان صد اسیر بر هم زده به تیغ مژه قلب صد سپاه
3 در تاب ماه عارضش از باده صبوح مخمور چشم جادویش از خواب چاشتگاه
4 هر سو ز شوق طلعتش افغان اهل درد هر جا ز ظلم غمزه اش آواز دادخواه
1 پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن به سبزه و سمن آن پای را فگار مکن
2 به خون نشست گل از رشک سبزه بهر خدا که پا برهنه دگر گشت جویبار مکن
3 گل است آن کف پا گل به پیش او خاری به خاک پات که آزار گل به خار مکن
4 به خنجر ستم و جور سینه ام مشکاف چو لاله داغ نهان من آشکار مکن
1 قبای ناز درپوش و نیاز پادشاهان بین کلاه دلبری کج نه شکست کج کلاهان بین
2 غم شبهای ما خواهی که چون روزت شود روشن بیا و ناله شبگیر و آه صبحگاهان بین
3 چو کس را باز نبود در حریم حرمتت باری سمند ناز بیرون ران و حال دادخواهان بین
4 ز دود دل سیه شد روی ما شبهای هجر ای مه زکات حسن را روزی سوی این روسیاهان بین
1 من برنخواهم داشت دل از مهر یاری همچو تو آخر چرا شوید کسی دست از نگاری همچو تو
2 زینسان که تو ای نازنین جولان کنی از پشت زین ناید به میدان بعد ازین چابک سواری همچو تو
3 گفتی برو در کنج غم بنشین صبوری پیشه کن آخر صبوری چون توان بی غم گذاری همچو تو
4 در سینه گر خارم خلد یا خارخارم در جگر حاشا که دل دیگر کنم با گل عذاری همچو تو