باشد از شوب ریا مشرب رندان صافی از جامی غزل 944
1. باشد از شوب ریا مشرب رندان صافی
عیب ایشان مکن ای خواجه ز بی انصافی
...
1. باشد از شوب ریا مشرب رندان صافی
عیب ایشان مکن ای خواجه ز بی انصافی
...
1. خسته زخم عشقم ای ساقی
لا طبیب لها و لا راق
...
1. صدای آن غژکم کشت و شکل آن غژکی
که شور مجلس عشاق شد ز پر نمکی
...
1. ای ز خورشید جمالت ماه را شرمندگی
با گدایان تو شاهان در مقام بندگی
...
1. ای فسون چشم مستت مایه دیوانگی
آشنایان تو را از خویش هم بیگانگی
...
1. نه خرد راست قصوری و نه دین را خللی
که دهم دل به غزالی و سرایم غزلی
...
1. نه غزالی که سرایم به خیالش غزلی
یا زنم از رخ خورشید مثالش مثلی
...
1. می زد صفیر شوق خزان دیده بلبلی
می رفت در حقیقت حالش تاملی
...
1. زهی دور زلفت به هر چین دلی
ز هر عقده ای عقل را مشکلی
...
1. به هر زمین که نشانی ز خیمه لیلی
نماید، از مژه مجنون روان کند سیلی
...
1. سر تا به قدم غرقه دریای زلالی
از تشنه لبی بر سر هر چشمه چه نالی
...
1. ای مظهر حسن لایزالی
مرآت جمال ذوالجلالی
...