نشان جام جم و آب خضر می طلبی از جامی غزل 920
1. نشان جام جم و آب خضر می طلبی
ز شیشه حلبی و باده عنبی
...
1. نشان جام جم و آب خضر می طلبی
ز شیشه حلبی و باده عنبی
...
1. زارم از فرقت شیرین دهنی نوش لبی
چاره وصل است برانگیز خدایا سببی
...
1. ای بر سمن از سنبل تر بسته نقابی
در گردن جان هر خم زلف تو طنابی
...
1. به شهر نیکوان مسکین غریبی
که جز خون خوردنش نبود نصیبی
...
1. عاشق و رندم و خراباتی
فارغ از زاهد مناجاتی
...
1. همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
...
1. دل ز مهر دیگران برداشتی
در دل ما مهر دیگر کاشتی
...
1. ساقی بیا که به ز خودی عشق و بی خودی
در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
...
1. مرید توام زان که جان را مرادی
الیک استنادی علیک اعتمادی
...
1. هوای نیکوان عیش است و شادی
مراد عشقبازان نامرادی
...
1. به یمن سایه چتر فلک سای خداوندی
خراسان غیرت چین شد ز ترکان سمرقندی
...
1. در لباس نیلگون تا جلوه کردی ای پری
مه دگر ننمود رخ زین پرده نیلوفری
...