1 ای دیده بشنو گفت من نظاره آن رو مکن من خو به هجران کرده ام دیگر مرا بدخو مکن
2 ای کز پی نظاره ره بر کوی آن مه می کنی یا ترک دین و دل بگو یا خود گذر زانسو مکن
3 رویش ببین ای باغبان شرمی بدار از روی خود پیش چنان رو بیش ازین وصف گل خودرو مکن
4 ای بسته دل در نیکوان با طعن دشمن شاد زی روی نکو می بایدت اندیشه از بدگو مکن
1 روی برتابی ز من هرگه که بینم سوی تو حیف می داری که افتد چشم من بر روی تو
2 گفتیم خواهی ازین پس ترک خوی بد گرفت این مگو با من که من نیکو شناسم خوی تو
3 دل چو طوماری ست در هر پیچ او صد حرف شوق خواهمش از رشته جان بست بر بازوی تو
4 زیر پا افتاده دلهای بتان سنگدل باشد از ریگ بیابان بیشتر در کوی تو
1 آن سرو که شادند جهانی به غم او هر سو که خرامد سر ما و قدم او
2 باشد ستم از یار کرم شکر که بگذشت در حق من خسته دل از حد کرم او
3 بر لوح دلم صورت خط تو رقم زد آن کس که روا نیست خطا بر قلم او
4 آه ار نکشم سوز درون هست که آتش آخر نشود گر چه نشیند علم او
1 ساقیا صاف می عیش به خودکامان ده دردی درد به خون جگر آشامان ده
2 هر که دردی نکشد گر چه سر خاصان است بکش افسار و سرش در گله عامان ده
3 مشرب دردکشی نیست نکونامان را مطربا خیز و صلا در صف بدنامان ده
4 زاهدان ز آتش ما سوختگان محرومند شرری یا رب ازین شعله به آن خامان ده
1 تو آن مهی که برد خجلت آفتاب از تو تو آن گلی که شود غنچه در نقاب از تو
2 دلم که عشق بر او صد در بلا بگشاد رخ امید نتابد به هیچ باب از تو
3 همیشه عادت شاهان بود عمارت ملک چه حکمت است که شد ملک دل خراب از تو
4 عنان صبر شد از کف درین هوس که گهی رسم به دولت پابوس چون رکاب از تو
1 چون به مسجد بینمت ای قبله من روی تو پشت بر محراب خواهم روی در ابروی تو
2 در نمازم دل به سوی توست و رو در قبله گاه وه چه خوش بودی اگر رو نیز بودی سوی تو
3 بر مسلمانان ببخشا و مبین هر سو که شد صد صف طاعت خراب از غمزه جادوی تو
4 روی تو پیش نظر من جای دیگر در سجود سر نمی یارم برآوردن ز شرم روی تو
1 بیا جانا دل پر درد من بین سرشک گرم و آه سرد من بین
2 غم مهجوری و بار صبوری همه بر جان غم پرورد من بین
3 چو جان ازگرد تن دامن فشاند به دامانت نشسته گرد من بین
4 تنم را سیل اشک آورد سویت خس و خاشاک آب آورد من بین
1 مغنی به آواز چنگ و چغانه چه خوش گفت وقت صبوح این ترانه
2 که ای خواجه برخیز کانفاس عمرت بود مایه دولت جاودانه
3 درین بزمگه چند غافل نشینی ز صوت اغانی و جام مغانه
4 مباش از می لعل غافل زمانی که پیداست پایان کار زمانه
1 خوی که تو را ز تاب می ریخته از جبین فرو موج بلاست آمده بر سر عقل و دین فرو
2 عارض توست در عرق یا ز لطافت هوا قطره شبنم آمده بر رخ یاسمین فرو
3 سبزه خط عنبرین گرد لبت برآمده یا صف مور را شده پای در انگبین فرو
4 جلوه گه جمال خود منظر دیده ساز اگر در دل تنگ نایدت خاطر نازنین فرو
1 آن که بالای تو را افراخته بهر جان من بلایی ساخته
2 دست قدرت جمله اسباب جمال جمع کرده شکل تو پرداخته
3 سیل جانها می رود در کوی تو بس که جان عاشقان بگداخته
4 هر که دیده لطف چوگان بازیت جای گول آنها سر خود باخته