آثار جامی

صفحه 77 از 103
103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار جامی / دیوان اشعار جامی / فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار

فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی

1 آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

2 هر تار تعلق که بریده ست ز اغیار چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

3 خود خلق و تمنا کند از خلق رهایی از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده

4 یک بار به گردی نرسید از ره مردی زنهار گمانش نبری مرد رسیده

1 باز آی و مرهمی به دل ریش خسته نه چشمی بدین دو دیده در خون نشسته نه

2 پشتم شکست هجر تو گر بار می نهی باری به قدر طاقت پشت شکسته نه

3 چون دل نمی دهد ز غمت گر دگر غمی ست آن هم بیار و بر دل از غم نرسته نه

4 بگسست دل زمام صبوری به پای او از زلف خویش یک دو سه تاری گسسته نه

1 باز ترکش بسته آن ترک سوار آمد برون ای فدایش جان که بر عزم شکار آمد برون

2 قصد آن دارد که سازد عالمی را صید خویش ور نه با تیر و کمان بهر چه کار آمد برون

3 با که می نوشیده یارب دوش کامروز این چنین چشم خواب آلوده و سر پر خمار آمد برون

4 گر نمی آید بهار ای عاشق شیدا چه باک اینک آن گل تازه تر از صد بهار آمد برون

1 کی بود جانم ز بند غم رهایی یافته دیده از دیدار جانان روشنایی یافته

2 کی بود جان فگار و سینه مجروح من مرهم وصلی بر این داغ جدایی یافته

3 کی بود زان خط جان افزای و لعل دلگشای بخت من فیروزی و کامم روایی یافته

4 کی بود دست من و آن طره عنبرفشان کز نسیمش جعد سنبل عطرسایی یافته

1 می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو

2 دلخوشی چند که ما همسفر آن ماهیم چون شود دوری ما بیش به هر منزل ازو

3 ساخت بی طلعت خود روز و شب ما ماهی آن که برج مه و خورشید بود محمل ازو

4 قامتش طوبی و لب کوثر و رخ طلعت حور کی بود روضه فردوس شده محفل ازو

1 زان خط کرام الکاتبین تا خواند حسب حال من ننوشت جز سودای او در نامه اعمال من

2 زینسان که با من می کند هندوی زلفش سرکشی خواهد شد از کف عاقبت سرشته اقبال من

3 هرگه که تنها رو نهم تا بینم آن خورشید را آید رقیب رو سیه چون سایه از دنبال من

4 در گلشن عیش از دلم کم جو نشان خرمی کافتاده در دام بلا آن مرغ فارغ بال من

1 چون نیست بخت آنکه من یک دم شوم همراز تو با دیگران می کن سخن تا بشنوم آواز تو

2 چشمت چو خصم جان شود لب را بگو خندان شود تا ترک جان آسان شود بر عاشق جانباز تو

3 خواهم ز تو گویم غمی لیکن ندارم محرمی کو بخت مقبل تا دمی سازد مرا همراز تو

4 نازی بکن ای غمزه زن گر چه رود جانم ز تن جان من و صد همچو من بادا فدای ناز تو

1 آمدم در دل اساس عشق محکم هم چنان با غمت جان بلا فرسوده همدم هم چنان

2 از سپاه هجر شد معموره عمرم خراب ملک دل سلطان عشقت را مسلم هم چنان

3 دیگران در بزم وصلت شادکام و سرفراز زیر بار محنت و غم پشت ما خم هم چنان

4 سبز و خرم گلشن عیش همه یاران ز تو کشت ما از ابر احسان تو بی نم هم چنان

1 یافتن پیش تو راهی نتوان سویت از دور نگاهی نتوان

2 آه کز آتش تو سوخت دلم وز دل سوخته آهی نتوان

3 غم دل را مکن از چهره قیاس کوه را وزن به کاهی نتوان

4 با تو از سرو چمن چون گویم نسبت گل به گیاهی نتوان

1 کیست می آید قبا پوشیده دامن بر زده شکل شهر آشوب او آتش به عالم درزده

2 کرده در دین مسلمانان هزاران رخنه بیش هر خدنگ فتنه ای کز غمزه آن کافر زده

3 کی برآید ماه با خورشید عالمتاب او گر زند بر ماه تابان طعنه ای در خور زده

4 رو به راه از قامت اویم من بی صبر و دل گر چه در هر گام راه بیدلی دیگر زده

آثار جامی

103 اثر از فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر فاتحة الشباب - غزلیات در دیوان اشعار جامی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی