1 برون ران ای سوار شوخ و قلب صد سپه بشکن برافکن برقع از رخسار و قدر مهر و مه بشکن
2 گرفتی کشور جانها به سلطانی علم برکش تو را شد لشکر دلها سپاه پادشه بشکن
3 گشاد کار ما خواهی لب شکرفشان بگشا شکست حال ما جویی سر زلف سیه بشکن
4 به حسن خویش نازد مهر از بهر خدای ای مه مپوش آن عارض و بازار او هر چاشتگه بشکن
1 به لطف قد ره دلها زد آن مه زهی لطف قد اعلی الله قدره
2 به هر وجهی سخن زان روی گویم که خوش باشد سخن های موجه
3 مرا با آن دهان سریست پنهان کسی از سر درویشان چه آگه
4 به حلق تشنه ام تیغ تو بگذشت دم بسمل چو آب الحمدلله
1 ز نعل مرکب تو بر زمین نشان دیدن خجسته تر که مه نو بر آسمان دیدن
2 به شب مهی و به روز آفتاب چهره مپوش که جز به روی تو مشکل بود جهان دیدن
3 خوش است دل به ملاقات رهروان درت چه چیز گمشده را به ز کاروان دیدن
4 ز بس که سینه به ناخن همی کنم ز غمت توان ز چاک گریبانم استخوان دیدن
1 من و فکر تو چه بینم به جمال دگران هم خیال تو مرا به که وصال دگران
2 غیرتم بر تو چنان است که گر دست دهد نگذارم که درآیی به خیال دگران
3 به محالات رقیبان چه نهی سمع قبول حال ما گوش کنی به که محال دگران
4 روز و شب تشنه جگر خاک درت بوسه زنم من که لب تر نکنم ز آب زلال دگران
1 ای فلک تا کی دل و جان خرابی سوختن ذره ای را در فراق آفتابی سوختن
2 گر شود خورشید رویت را همه عالم حجاب از دل گرمم به هر آهی حجابی سوختن
3 صد سلامت بیش گفتم یکره آن لب رنجه کن چندم آخر در تمنای جوابی سوختن
4 عشرتی باشد به بزم شمع رخساری چو تو گه به نازی مردن و گاه از عتابی سوختن
1 گر چه تنگ آمد دل از فکر محال انگیختن هم به وصف آن دهان خواهم خیال انگیختن
2 نیست امکان باغبان گلشن فردوس را از قد ناز تو نازک تر نهال انگیختن
3 دوست دشمن بخت بی فرمان فلک نامهربان چون توانم یارب اسباب وصال انگیختن
4 بلبل بی صبر و دل شد خاک در راه نیاز همچنان گل بر سر غنج و دلال انگیختن
1 پرده ز رخ برفکن جامه جان چاک کن طرفه کله برشکن تاج سران خاک کن
2 خار و خس کوی دوست به ز گل است ای رفیق نخل سر خاک من زان خس و خاشاک کن
3 در خور صید تو نیست این تن چون موی من لیک اگر نگسلد رشته فتراک کن
4 ناله و فریاد من نیست ز سوز جگر یا دهنم را بدوز یا جگرم چاک کن
1 حبذا پیر مغان کز فیض جام پاک او خاک را باشد نصیب ای جان پاکان خاک او
2 گر چه رخش همتش جولان برون زین عرصه داشت خویش را بستم به صد سالوس بر فتراک او
3 باغبان روضه قدر باده گر بشناختی بر کنار چشمه کوثر نشاندی تاک او
4 رفتم آن خاک در از مژگان پی تسکین شوق آتش من تیزتر گشت از خس و خاشاک او
1 ای ز ابروانت متصل عشاق را محراب دو با غمزه و چشم تو دل قربان یکی قصاب دو
2 مقصود ما زان ابروان باشد سجود روی تو قبله نباشد جز یکی گرچه بود محراب دو
3 بگشای برقع زان دو رخ تا چشم انجم بر زمین بیند به عکس آسمان خورشید عالمتاب دو
4 تنها یکی تن چون کشم از تو عنان دل چنین کز زلف مشکین سوی او افکنده ای قلاب دو
1 دلم شبها کشد زان دام زلف آه بهذا نال زلفی دام زلفاه
2 به فکر زلف تو عمرم سر آمد زهی فکر دراز و عمر کوتاه
3 تویی دلخواه من تا رخ نمودی روا شد کام من بر وجه دلخواه
4 کله کج نه که ترکی چون تو رعنا نمی بینم درین فیروزه خرگاه