1 شاه خوبانی و ترکان خطا هندوی تو سرکشان را طوق گردن حلقه گیسوی تو
2 تا تو رفتی آفتاب از زر همی تابد طناب تا زند این خیمه فیروزه در اردوی تو
3 مدعی گیرم که چون آیینه رویین تن شود کی تواند کایستد یک لحظه رو در روی تو
4 مه که بر شکل کمان زر برآید گاه گاه میل آن دارد که خود را جا کند پهلوی تو
1 یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او
2 سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او
3 ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن بار دیگر راه من لطف قد و رفتار او
4 شد سرم در ره شکاف از زخم نعل توسنش مرهم آن چیست سم مرکب رهوار او
1 بازم اندیشه یاری ست که گفتن نتوان بر دل از وی غم و باریست که گفتن نتوان
2 دل وحشی که نشد رام کسی وه که کنون صید فتراک سواریست که گفتن نتوان
3 گر به خونابه برون نقش و نگار است چه باک که درون نقش و نگاری ست که گفتن نتوان
4 صید چشمت به دلیری نرهد کان آهو آن چنان شیر شکاری ست که گفتن نتوان
1 ای به رخسار چو مه چشم و چراغ دگران سوختم چند شوی مرهم داغ دگران
2 یار دمساز کسان وصل چه داریم طمع نتوان خورد بر از میوه باغ دگران
3 دل چه بندم به مه و مهر که این ویرانه روشنایی نپذیرد ز چراغ دگران
4 با تو ای باد صبا بوی کسی می یابم مشو از بهر خدا عطر دماغ دگران
1 ای بر سریر حسن جم آیین و کی شکوه از سنگ جور و بار غمت پشت ما به کوه
2 پیش درت به خاک مذلت فتاده است گر تاج شوکت است و گر افسر شکوه
3 سری که نانوشته همی خواندم از رخت خط تو شرح داد علی احسن الوجوه
4 ای جسته حل مشکل ما ز اهل صومعه باز آ که این گره نگشاید ازان گروه
1 ای اشک سرخ دمبدم از چشم تر مرو هم رنگ لعل یار منی از نظر مرو
2 نزدیک مردنم ز تو دور از خدا بترس نزدیک اگر نیایی ازین دورتر مرو
3 تا کی روی به قول رقیب از نظر مرا بهر خدا که بر سخن او دگر مرو
4 آن عشوه جوی فتنه بازار و کوی شد ای پارسا ز کنج سلامت بدر مرو
1 گر به خطا کنم نگه یک سر مو به روی تو باد مرا بدین گنه روی سیه چو موی تو
2 بود دلم ز غصه خون شوق تو برد ازو سکون همدم اشک لاله گون روی نهاد سوی تو
3 گه به من گدا خوشی گاه ز من جدا خوشی من به خوشی و ناخوشی ساخته ام به خوی تو
4 رشک برد روان من بر تن ناتوان من گر شود استخوان من قوت سگان کوی تو
1 آن ترک نیم مست که جان شد خراب او صد بار سوختیم ز ناز و عتاب او
2 بر طرف بام اگر مه شبگرد بیندش شرمنده گردد از رخ چون آفتاب او
3 من کیستم که بوسه زنم پای دوست کاش یابم همین مجال که بوسم رکاب او
4 در روی او شهود جمال ازان توان گر در میان حجاب نگردد نقاب او
1 با اسیران ای رقیب آغاز بدخویی مکن تلخ کردی عیش ما چندین ترشرویی مکن
2 در حق ما گر بد اندیشد رقیب از خوی بد تو رخ نیکوی خود بین غیر نیکویی مکن
3 ای خوش آن شبها که پایت را کنم بر دیده جا تو کشی از ناز پا سوی خود و گویی مکن
4 از تو بوی جان دمد وز باد بستان بوی گل بیش ازین گو پیش تو اظهار خوشبویی مکن
1 ای به دلم گرفته جا دمبدم از نظر مرو مرهم سینه چون تویی مردم دیده هم تو شو
2 خرمن صبر شد به باد از غم عمر کاه تو لیک بود هزار ازین بر چو تویی به نیم جو
3 من که و فکر عافیت خاصه که شد به عشق تو دل به کمند غم زبون جان به کف بلا گرو
4 چند به هرزه صوفیا گوش به بانگ نی نهی حالت و وجد بایدت ناله زار من شنو